با هم تاظهور



بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
 
روزى حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام براى انجام کارى ، یکى از غلامان خود را صدا زد. شیطان او را وسوسه کرد که جواب آن حضرت را ندهد. چندین بار او را صدا کرد، جواب نیامد! حضرت به جست و جو پرداخت . دید آن غلام پشت دیوارى دراز کشیده و مشغول خرما خوردن است .
آن حضرت فرمود: اى غلام ! مگر صداى مرا نمى شنیدى که جواب نمى دادى ؟ غلام عرض کرد: چرا. فرمود: چرا جواب نمى دادى ؟ عرض ‍ کرد: یا على ! مى خواستم تو را به غضب آورم ؟!
حضرت على فرمود: من هم کسى را که به تو دستور داد مرا به غضب آورى ، به خشم مى آورم . من شیطانى را که به نام ((ابیض )) است و تو را وسوسه کرد تا جوابم را ندهى و من هم از سر خشم تو را مجازات کنم به غضب مى آورم .
سپس فرمود: ((انت حر لوحه الله )) من تو را آزاد کردم ، تو را براى رضایت خداوند متعال در راه او آزاد نمودم .
شیطان نه این که نتوانست آن حضرت را به غضب آورد بلکه ایشان شیطان را به غضب آورد و بر آن ملعون مسلط شد.

+گاهی ادم از سر شکر نمیدونه چطور سپاسگذاری کنه
بگذریم .

خدایا نذار امید هامون ناامید بشه
امشب به خاطر جمله ی یه کسی خیلی .
به اوضاع احوالمون دلسوزای انقلاب سوخت.
که دارن یه جور هدر میرین میسوزن و کسی هم نیست از نیت های پاکشون  از درستکاریشون استفاده کنه !

وسط فیلم ایستاده در غبار پاشد رفت خونشون
حین رفتن حس منو دید و میدونست دغدغ هی منم چیه یه جور غریبی داشت گلایه میکرد
انگار که هنوز هم با این سن امید داره یه جا به کار گرفته شه یه گوشه ی کار رو بگیره زیر لب با خودش میگفت
خب که چی داره میگه که یه همچین ادمایی بوده که حساب فشنگ های سپاه رو میرفته حساب پولی که جابه جا میشه صرف میشه میکرده کاردرست بوده کمک میکرده به همه
+ بعد یه ااه عمیقی کشید و گفت از این جور ادما صد تا بود منتها همشون هیچ شدن
به قول خودش که گفت " هامیسی هساد اولدولار باخان یوخیدی !!

دقیقا تو اون لحظه داشت خودشو میگفت
که دقیقا با سابقه و عملکردی که ازش میشناسم داشت به حال خودش گریه میکرد تو دلش

که دلش میره واسه انقلاب و رهبری
و از این ور متنفر از امریکا و چند تا کشور نفتی
( چون خیلی گیر میده بهشون )
همشو هم خودش رسیده یعنی تحلیل برای ادم میده میبینی انگار داره حق و از باطل جدا میکنه
فقط هم اخبار میبینه عضو هیچ کانال و هیئتی هم نیست
نه مسجد میره نه مذهبی نه خیلی تو جزئیات دین ( احکام ) متخصصه
ولی وقتی که جبهه و جنگ سوریه رو نشون میده شهدا رو نشون میده دلش میره واسه اون مرام و مکتب ها همیشه هم چشاش پر میشه


+ همین چند دقیقه پیش بود که به خودش گفتم خدایا به دادمون برس نذار این امید ها ناامید بشه
به خدا فشار یعنی روی قفسه سینه ی هاشون داره قلب ها رو مچاله میکنه از این همه ی ولنگاری اوضاع
راننده تاکسیه تو کل عمرش یه بار مشهد رفته یه بار هم کربلا
نماز رو هم از یه سنی شروع کرد اما وقتی که شروع کرد دیگه نذاشته کنار نصفه نذاشته مداوم میخونه اکثرا هم اول وقت
ادم جالبیه وقتی که میبینم چطور داره مو رو از مشکلات کشور میکشه بیرون

زمان میگذره و هنوز خیلی چیز ها منتظر

منتظره اراده

منتظر ما

.

.


میدونم روزی موقعی میرسه که برای بنده خیلی راحت ثابت میکنه که قسم به زمان که تو خسران بودی و میتونستی به راحتی اونرو تغییر بدی

ولی چه باعث شد که نشه یا امیدوارانه تر چی باعث شد که دیر بشه

و من جوابی ندارم جز توجیه

الان میدونم که چی خواهم گفت

جالبه

خوش به حال کسایی که فهمیدن و دارن اون رو با سختی و تلاش نگهش میدارن

قطعا قران کتابی اشکار برای هدایت هست

چه اوضاعی درست کرده که بعضی از حرف ها وقتی گفته میشه

ما میگیم مگه میشه


 " مرور
19 اسفندی دیگر.


سلام من برگشتم

سه ساعتی میشه که رسیدم

چقدر همه چی یه جوری شده هنوز حتی ذهنم تو پادگانه

تو خاموشی تو بیدار باش تو انکادر

تلویزیون برام یه جوری میاد با اینکه اونجا تلویزیون داشتیم

ولی فرصت نمیشد دید

دو ماه اموزشی خوب سخت و پر سود

امروز 10 صبح ترخیص از کرمانشاه

اینجا میام مینویسم اما الان فقط تنها چیزی که لازم ندارم نوشتن چیز هایی که دیدم و فهمیدم

که همش باز در همون جهتی بود که میخواستم

با تمام سنگینی هاش روز های اردو که اسمشو گاها میگم فوق سنگین من خیلی راضی بودم بر خلاف خیلی ها که نق میزدن از همه چی

یعنی واقعا همه چی

ولی چه ادم هایی رو دیدم چه دوست ها یی که پیدا کردم ولی قسمت نبود که ادامه داشته باشه

چه هم سن و سال های خودم رو دیدم که همراه میتونن باشن هم مسیر که اگه پیدا کنیم هم دیگه رو مطمئنا اینده و حوادثش منتظر ماست


به نظر یک جمله ساده کلیشه ای که حالا برای من شده سخترین جمله ی دنیا چون نباید بیشتر از این گفت

فقط همین اگر خدا بخواهد به معنای واقعی کلمه یعنی بدون تردید و احساسات یک چیز نامعلوم ,اشفته

فکر و دغدغه اضافه کن , شرمنده

شاید قریب به همه نوشته ها از اول این را نوشتم و ماند که اشتباه بود و یا میخواستم به نوعی دیگر بسطش بدم و حرف ان حیله گر قسم خورده را گوش کنم

که اما حسی محکمتر از اول میگفت که حتی یک قدم هم به این شیوه راه خدا نیست این شیوه خودش هست !

اما هر روز نگارش میکردم کم و زیاد مقصود مخفی و اشکار مستقیم وغیر مستقیم تا چیزی بنویسم که خیلی بتونه برسونه

اما حالا باید نادیده گرفت گرچه از انتشار یافته ها زیاد تر شده اند

حتی وقتی خواندم دستم لغزید که لعنت به من که بیان کردم و اگر دیده و بیان نشود متهم میشوم به خیلی چیز ها.

اما دیگر هیچ کدام از ان ها لازم نیست حتی تمام این سال ها تمام ماه ها و این چند روز که . مهم نیست

همه ی . پیش خودم برای خودم خواهند ماند مهم نیست حتی اگر خشک و بی احساس جلوه کنم مهم نیست

این را به خودم گفته ام خیلی سادس اگر خدا خواست وگرنه مسله ی کسی نیست که اینجا چه میگذرد.

اما بالاخره الان عاقلانه مینویسم و از صمیم قلب.

انتخاب برای خوشبختی فراتر از این هاست حتی خدا هم راضی نیست چه برسد به بقیه و پدر ومادر

که یادمه در این مورد در یکی از همون پست ها که در مورد یه جمله از طرف من نخواهد و. اینطور چیز ها که با خودم میگفتم اگه از چند تا فیلتر هم رد بشه باز نمیشه اینو منتشر کرد اون قدر درش لعن و نفرین هست به خودم از گفتن این حرف

که فقط میتونم اینو بگم و تا تمام ارزو های نفس رو ذلیلشون کنم نابودش کنم

و تمامش را بگذارم به پای اینکه خدا میداند خدا نگاه میکند

خبر از دل و فکر هم دارد

فقط همین است که خدا  اگر بخواهد میشود

او هم خیر ما را و هم چیزی که به ضرر مان هست را از قبل جلوترش را دیده

همه ی ناگفته ها و ناخوانده بماند برای خودم

خودخوری و این همه نوشته ای که میخواهند کاری کنند که نشود

همه ش بماند برای خودم

این را تازه فهمیده ام که این نوشته ها میخواستند منتشر بشوند که من نرسم که خدا نپسندد

پس بهتر است همان پیش نویس بمانید

با اینکه خیلی هم منطقی و زیبا به نظر میرسید

با اینکه به فکرم می اید که با دیدن شما راه سریع تر میشود

با اینکه فقط خدا میداند چقدر سخت بود .

اما شما همتان فقط میخواهید من از حالم بگویم و منطقی جلوه دهید تا

راهی که دشمن انسان میخواهد اجرا شود

ولی من هم خوب میدانم هدف این

تمایل ها چیست حرف کیست !

تمام اوضاع با خودم دفن خواهم کرد

خدا چیز دیگری میگوید راه واقعی اش را نشان میدهد

هزاران القا میکند که نمیشود متهم میشوی به هیجان

متهم میشوی به خیلی چیز ها .

به نامعلوم بودن

یا به خشک و بی احساس بودن

اما همه ی اینها برای این است

که راه غلط بقیه را بروم

حتی باز همین در همین نوشته هم میخواهد اوضاع را عوض کند و طوری جلوه دهد که

باید یک فکر غیر حقیقی نشناخته در ذهن شخصی ترتیب اثر بدهد

چرا حاشیه اش را زیاد میکنی

نه اصلا

که این را با تمام وجودم میگویم که غلط هست

و خدا ناراضی خواهد شد

اما باید در مقابل ش بایستم در مقابلش بایستیم

هر چه باشد ما ادعا داریم که در وقتش گرفتار موهومات و .

نمیشویم نه

که چون میخواهد خرابش کند

و تمام ناگفته ها بماند که اگر نشد حتما باید دفن شود

تنها خدا میداند که چه چیزی برای بنده اش خوب است

عقلانیت خدا دین خیلی بالاتر از تصمیم های احساسی هست!

اینها همه ی ان چیز هایی بود که چیزی را که خراب کرده بودم میخواستم اصلاح کنم

که تنها عقلانیت و اینده مهم هست حتی شاید اینطور برداشت شود که حالا چه جو گیر و در فضا سیر میکند

اما این بهتر از ان است که یک عمر خودم را نبخشم و لعنت کنم

نه احساسی نه شوخ طبعی کاملا جدی جدی این پست ثبت شد

تا بعد


+همیشه هستم همیشه میخونم یکیش برای همین هست که نباید گذاشت خیلی جا بگیره

ادم نمیمیرد اما خیلی دق میدهد ,اگر ان فکر برای اینجا بود که خیلی خوشحالم که پاک شد

اما

.

.

تا وقتی که زمان اعزامم برسد

+ فرق ما همین هست با بقیه قوی بودن ,چیزی هایی رو فهمیدن و بهش میدان ندادن


عید غدیر بر تمام محبان

مولی موحدین علی ع مبارک.


در حضور هفت گروه هفت کار را مخفی کن تا سعادتمند شوی :

در حضور فقیر دم از مال و منالت نزن _ در حضور بیمار سلامتی ات را به رخش نکش _ در حضور ناتوان قدرت نمایی نکن _ در برابر غصه دار خوشحالی نکن _ در برابر زندانی ازادی ات را جلوه نمایی نکن _ در حضور افراد بی بچه از بچه هایت تعریف نکن _ در برابر افراد یتیم از پدر و مادرت نگو .

هر گاه از کسی سوالی شد درباره ی چیری که جواب ان را نمیداند از گفتن نمیدانم خجالت نکشد و بگوید نمیدانم


حتی اگر امید بهشت و ترس از اتش و انتظار ثواب و عقاب هم نداشتیم باز شایسته بود به دنبال بزرگواری های اخلاقی باشیم زیرا این مکارم از چیز هایی هست که راه موفقیت را نشان می دهد


اگاه ترین مردم به خدا کسی است که بتواند بیش از همه مردم را در برابر خطا هایی که مرتکب شده اند ببخشد هر چند عذر موجهی برای انها نیابد


دنیا برای رسیدن به اخرت افریده شده نه برای رسیدن به دنیا/ خردمند کسی است که برای اخرتش چیزی از پیش بفرستد تا خانه ی اقامت را اباد سازد


دنیا خواب است و مغرور شدن به ان مایه پشیمانی


دینتان را به وسیله دانش حفظ کنید / اندیشیدن و فهمیدن سودمنتر از تکرار و درس گرفتن است


ربات انسان نمای دیزنی که به تازگی ویدیویی از آن منتشر شده است، نشان می‌دهد ربات انسان نما قادر است همانند یک سوپر قهرمان واقعی، کارهای خارق‌العاده‌ای انجام بدهد.

شرکت دیزنی در زمینه رباتیک به پیشرفت‌های بسیار بزرگی دست پیدا کرده است که ربات انسان نمای جدید آن‌ها یکی از این دستاوردها محسوب می‌شود. محصولات این شرکت، ربا‌ت‌های شبیه به انسانی هستند که در پارک‌های دیزنی از آن‌ها به منظور سرگرم کردن تماشاچیان استفاده می‌شود. در این بین، جدیدترین ربات انسان نمای دیزنی بسیار امیدبخش است، به طوری که نشان می‌دهد می‌توان فراتر از سرگرمی‌های عادی از آن بهره برد.

 

 

به لطف بهره گرفتن از راهنمایی لیزری و همچنین وجود شناب‌سنج‌ها و ژیروسکوپ‌های داخلی، ربات انسان نمای دیزنی قادر است موقعیت خود را وقتی به آسمان پرتاب شده است به خوبی تنظیم کند. در ویدیوی تازه منتشر شده، پرواز این ربات ما را به یاد سوپر قهرمان‌هایی می‌اندازد که آزادانه در آسمان رها می‌شوند.

 

بعید نیست در آینده‌ای نزدیک، از ربات انسان نمای دیزنی در فیلم‌های مملو از سوپر قهرمان‌های استودیوی مارول استفاده شود.به این ترتیب نیاز به استفاده از بدلکارهای واقعی به حداقل رسیده و خطرات ناشی از این کار نیز کاهش پیدا می‌کند.

 

 

 


آنجا، هیچکس جز خدا - فقط خدا- سلطنت نخواهد داشت
خوش دارم که در نیمه های شب
در سکوت مرموز آسمان و زمین
به مناجات برخیزم .
با ستارگان نجوا کنم
و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم .
آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم .
محو عالم بی نهایت شوم .
از مرزهای علم وجود در گذرم
و در وادی ثنا غوطه ور شوم
و جز خدا چیزی را احساس نکنم .

شهید دکتر چمران

+چقدر جالب چند روز پیش بود که یه پستی نوشتم ولی منتشر نکردم

که مضمونش قدرت مطلق خدا بود و رب العالمین بودن

که امروز دیدم زیباترش رو تو چه حس و حالی دکتر چمران گفته

واقعا بیشترشو تا حالا نخونده بودم که تصمیم گرفتم

یه روزی حتما به حرف هاش وقت بذارم دفترچه ثبت کردم

وااقعا ادم مات میمونه به نوشته هاش

+دستمون رو از دست خدا ول نکنیم که .

دری به غیر از در رحمت خودش نیست

که منفی منفی رو مثبت کنه

صفر و صد بکنه

خدا

تو همین سالگرد ها نمیگم پیدا کنیم

سبک رفتن رو

تفکر ها رو فکر کردن واجبه

اونقدر حرف های مهم و عجیبی دارند که اول خواستم همشو بیارم !بعد گفتم اون هایی رو که کوتاه ان رو بنویسم ! بعد هم گفتم اونایی رو که خودم خوندم حدود پنج شیش تارو !

دلیل این مناقشات هم واقعا به خاطر خود حرفاشون بوده که درستن و  نمیشه گذشت

بعد هم که یعنی حالا هیچی نیاوردم :)  از ترس همون زیاده روی 

 که بنویسم حوصله ی این پست خارج باشه

 اتفاقی یکیشو اوردم

+ متن من هم قسمت هاییش این بود که دیگه لازم نیست

با عنوان حبیب بود

خدا

تنها ترین باقی ماننده ی ما

روزی که فقط ما هستیم و او

سکوت مطلق.

همه چیز رفته و هیچیز بین ما نیست !

.



رزومه کاریه که باید زود تر انجامش بدم و کاملش کنم
گزارش کاراموزی رو هم بردم تو چند اسلاید نشون دادم به کنار دستیش استاد گفت ( اتاق اساتید ) نه واقعا یه چیزی یاد گرفته !
:) په نه فکر کردی الکی میرم یه جایی فقط ساعت پر کنم
بعضی جاهاهم سوال های که چندین مدت تو ذهنش از برق قدرت بود رو پرسید براش حل شد
اما خوبی کارشناسی یه چیزی بود که بیشتر منو با فرصت ها حتی ثانیه ها اشنا کرد
که اگه تو بعضی جاها اگه اون کارو و اون حرف رو نمیزدم خیلی برام دردسر و دوباره کاری میشد









امیرالمؤمنین(علیه السلام) آماده رفتن به جنگ صفّین بود.یک جا روى اسب خوابش بُرد؛ یک مرتبه از خواب پرید و گفت: «إِنَّا للّه ِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ ». کسى که در کنار حضرت بودگفت: آقا جان این آیه در این جا تناسب داشت؟ فرمود: بله! این جا که رسیدم خوابم برد؛خواب دیدم کنار دریاى خونى هستم.

صدایى از میان این دریاى خون مى آید که: «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنى». برادران جبهه، سنگرنشینانى که جواب دادید، عزیزانى که مى خواهید جواب بدهید، من مسئول شدم این کسى را که یارى مى طلبد، یارى کنم. در این موج خون اسب دواندم و به صاحب صدا رسیدم. دیدم حسین خودم است که در خون مى غلتد و مى گوید: «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنى» سلمان نقل کرده آن گاه خودِ امیرالمؤمنین(علیه السلام) به همان جایى که ابى عبداللّه از اسب افتاد، با دستش اشاره کرد. فرمود: نمى توانم بگویم این جا محلّ افتادن مسلمان هاست؛ نمى توانم بگویم محلّ افتادن متدیّن هاست؛نمى توانم بگویم محلّ افتادن مؤمنان است؛ باید بگویم:

«هذا مَصارِعُ عُشّاقٍ» این جا جاى کشته شدن عاشقان است؛

یک حکایت

مردی پارسا، از نیک مردان روزگار ، روزی تنها پول موجود در خانه را برداشت و به بازار شد تا خوراک بخرد. و مرد را دید با هم گلاویز شده اند و مشغول دعوا و جدال و خصومت هستند. به آنها گفت: جدال و دعوای شما برای چیست؟ گفتند: بخاطر مقداری پول! مرد پارسا پول خود را که اتفاقا به اندازه مقدار مورد نزاع بود به ایشان بخشید و بین آنها آشتی برقرار کرد. سپس به خانه شد و قصه را برای همسرش تعریف کرد.

 

همسر گفت: خوب کردی ، صواب کردی .! سپس در همه خانه گشت تا چیزی برای فروش پیدا کند. ریسمانی در خانه بود آنـرا به مــــــرد داد تا آن را بفروشد و غذایی تهیه کند. آن مرد ریسمان را به بازار برد اما هیچ کس آنرا نخرید. هنگام برگشت به خانه مردی را دید که مـــاهی می فروشد و کسی ماهی او را نمیخرد گفت:

ای دوست! ماهی تو را کسی نمی خرد و ریسمـــان من را هم !‏ چطور می بینی که با یکدیگر معامله ای انجام دهیم؟ مرد ماهی فروش قبول کرد. ریسمان به مرد داد و ماهی را گرفت و بسمت خانه روان شد. چون شکم ماهی را شکافتند مروارید بزرگ و پر بهائی از آن بیرون آمد ! مروارید را به بازار بردند و آنرا به صدها هزار درهم فروختند! . و از برکت آن مال زندگی توام با خداپرستی و فروتنی و نیکوکاری می گذراندند . 

سائلی بر در خانه ی آنها آمد و گفت: مردی درمانده و فقیرم، همسر و فرزندانی نزار و پریشـان دارم با من مدارا و مهربانی کنید. زن به مردش نگریست و گفت : به خدا قسم همین حال را ما داشتیم تا خداوند به ما نعمت داد و آســـانی و آسایش بخشید. شکر آن است که این نعمت موجود را با این فقیر تقسیم کنیم . پس آن را دو بخش کردند و یکی را به فقیر دادند .

ان مرد برگشت و گفت: من فقیر نیستم !

فرستاده ی خدا هستم به سمت شما ! خداوند شما را آزمایش کـــــرد.

در وفـور نعمت شکر کردید و در پریشانی صبر نمودید. پس در دنیا شما را بی نیاز کرد

و در آخــــرت آن ببینید که هیچ چشمی ندیده ! و هیچ گوشی نشنیده و به خاطر کسی هم نگذشته باشد . !

(کشف الاسرار – میبدی)

 

 

-حتما اگر وضع زندگی یا چیز های دیگه خوب نیست

تنها کار که باید کرد اینه که بگردیم

حرف خدا رو پیدا کنیم !

خالصانه با فهم

دل بدیم بهش

 

- تا میتونید نذارید سوالی تو ذهنتون باقی بمونه !

+با هم

-تنها راه نجات از هر چیز و از هر موقعیت رو

از خدا بخوایم خودش راهش رو

پیش پامون میذاره تنها فقط باید تمام بند ها رو

رها کنیم !!

 

 


به قول اون داستان
که خدا همون خدایی هست که شما رو از دست فرعون نجات داد !
براتون دریا شکافت
از بند ازار و اذیت نجات داد
گرسنه تون شد یه نعمت
گرمتون شد یه نعمت
به خدا قسم همون خدایی که تا این جا اورده میتونه بقیه شو هم ببره
برای شما مهیا کنه
تمام اینها را به پای اتفاقی بودن ننویسیم
خدا رو باید عین یه بچه ای که قلبش از هر ناخالصی پاکه بهش اعتماد کرد
امیدوارم همه مون یه روز این کار رو کنیم گرچه یک ترسی هست
که میگیم شاید نگرفت

+ داشتم برای خودم مرور میکردم که به کجا رسونده !
و داریم همه ی کار ها رو توجیه میکنیم
که نه این اتفاقی بود
اونو که شانس اوردم

پنجاه درصد خدا همیشه حله
شایدم بیشتر

تنها باید کمک رو از خدا خواست خدایی که تا دیروز غمی نبود خدای خوبی بود رحمان بود اما الان

که سختی هست صبری هست

خدای دیروز نیست !

حتی اگه گلایه ای هست دلگیری هست باید از خدا خواست تا راهشو بگه

/بندگی ما/

این رو امتحان کردن جواب گرفتن توصیه میکنم شما هم امتحان کنید

اینکه دقیقا همون لحظه ای که فکر میکنی با عقل خودت میتونی به یکی جوابی بدی یا نوعی از سختی هست که تو اون لحظه کاری از دست خدا برنمیاد نعوذ بالله  اما عملا داریم این رو میگیم ( مثل اینکه کار از کاری گذشته باشه  ) دقیقا همون لحظه برای خودت متذکر شو و بگو خدایا من نمیخوام عجله کنم و خودم مدیریت کنم میبینی حتما در لحظه یه فرجی یه راه چاره ای اتفاق میفته و بعدش هم هست

اونجا درست جایی که من میاد وسط که بگه نه این اصلا مسئله ی شخصیه خیلی چیز مربوط به خدا نیست باید جر و بحث کنم دعوا کنم خودم حلش کنم . اونجاست که باید در عرض صدم ثانیه مسیر رو عوض کنی و بندازی تو یه لاین دیگه تو لاینی که یکدفعه شیطان محاسباتش ارور میده میگه این جا قرار بود که اتیش معرکه رو زیاد کنم

قرار بود این اتفاق بیفته !

چی شد یدفعه باید کاری کنی که نفهمه از کجا خورده حرکت بعدیت رو تشخیص نده

بعضی وقت ها ادم به نظرش میاد که خب این پیامبرا هم بابا خیلی به خدا کاراشون رو عرضه میکردن یاد خدا بودن حرف داشتن کمک میخواستن خب کمی هم خودتون کار کنید فکر میکنیم که کمی بد باشه که هر دقیقا هم برای هر چیزی از خدا کمک خواستن اما این هیچ منافاتی با عقلی که داده نیست عقل بهتر مدیریت میکنه کار رو یا خدا !

ولی فکر ما غلطه که فکر میکنیم باید هر از گاهی به خدا رجوع کرد کار درست رو اونها انجا میدادن که هر لحظه میگفتن خدایا نذار ازت غافل شم

خدا که خسته نمیشه از خواسته های ما

همون خداست انسان اگر خدا رحم نکنه واقعا موجود غافلیه

اگه مبتلا نشه معلوم نیست از کدوم ناکجا اباد سر در میاره !

شیطان داره دقیقا از همون رحمانیت خدا سواستفاده میکنه هی خدا میبخشه و ما فکر میکنیم حتما کاری نداره

باید قوی بود اگر به خودمون اجازه بدیم که دردها فکر ها غالب بشه ما رو باخودش ببره ته نداره بدتر میشه مطمئن باشید راه بازه و محدودیتی نداره که بگیم جایی هست که بیشتر از این دیگه نمیشه

ناامید بود یا رنجی نداشت

معجزه ی خدا همون عقلیه که داده تا اونجایی که میشه اینده چیزی رو که میتونه اتفاق بیفته رو ببینی

یه زمانی به این فکر میکردم که چطور میشه که میگن که غم و غصه سر وصورت ادم رو سفید میکنه در زمان کم طرف خیلی افتاده بعد اینو از جایی فهمیدم که وقتی خودت این مسیر رو انتخاب کردی دیدم چرا نشه باور کنید دست خودمونه چیزی که بشر با دست خودش میخواد این کار بشه میره یه گوشه زانوی غم بغل میگره فکر وخیال بی ثمر میکنه اجازه میده اون ناامیدی که خدا همیشه میگه بزرگترین گناهه به اون چیره بشه خب عواقبش رو چطور انتظار داریم نبینیم ایا خوبه افتخاره ! اصرار داره

که از توکل به خدا ناامید بشه چرا انواع اقسام بلا و ناخوشی ها پیدا نشه

غمی هست حتما راه بیرون اومدن از اون هم هست افتخار اینه که در اولین دور برگردان برگردی و مثل بقیه انسان های والا تو مسیر درست بیفتی دیگه افراط گوشه گیری چیه

باید جنگید انرژی این جنگیدن رو از کجا بیاریم ؟

فقط خدا

خداست که انگیزه ی رسیدن به یه چیزی رو که برات خیلی مهمه ایجاد میکنه شیرین میکنه

( حالا شاید یکی بگه من توکلم کردم و موی سرم هم سفید شد خب اون بازبهتره که خدا رو گم نکردی :)

حتی نباید امتحان کرد همینکه عقلا تو ذهنت اینو متصور بشی که چه اینده ای گزیدن این مسلک داره همون کافیه

که محکم باشی و مقاوم باشی شروع کنی حرف خدا رو پیدا کنی تو این هیاهو 

یه مثال دم دستی ساده همین الان برای خودم اتفاق افتاده بود که از سر شب ذهنم درگیره موضوعی بود حتی نماز رو گذاشته بود تا الان

که خودم به راه چاره ای برسم

ولی باز وقتی ذهن اروم شد که یه تنفسی دادم بهش :)

حالا در کمترین حالت گفتم میدونم تنفس نبود

خود راه چاره بود


انتخاب با ماست

تنها باید کمک رو از خدا خواست خدایی که تا دیروز غمی نبود خدای خوبی بود رحمان بود اما الان

که سختی هست صبری هست

خدای دیروز نیست !

حتی اگه گلایه ای هست دلگیری هست باید از خدا خواست تا راهشو بگه

/بندگی ما/

این رو امتحان کردن جواب گرفتن توصیه میکنم شما هم امتحان کنید

اینکه دقیقا همون لحظه ای که فکر میکنی با عقل خودت میتونی به یکی جوابی بدی یا نوعی از سختی هست که تو اون لحظه کاری از دست خدا برنمیاد نعوذ بالله  اما عملا داریم این رو میگیم ( مثل اینکه کار از کاری گذشته باشه  ) دقیقا همون لحظه برای خودت متذکر شو( خدا رو سنبلیک فرض نکنیم که صرفا برای زمان های عادی برای ارامش بگیم هست از خدا تو اوج قفل ها هم یاد کنیم دست خدا بسته نیست نعوذبالله ) و بگو خدایا من نمیخوام عجله کنم و خودم مدیریت کنم میبینی حتما در لحظه یه فرجی یه راه چاره ای اتفاق میفته و بعدش هم هست

اونجا درست جایی که من میاد وسط که بگه نه این اصلا مسئله ی شخصیه خیلی چیز مربوط به خدا نیست باید جر و بحث کنم دعوا کنم خودم حلش کنم . اونجاست که باید در عرض صدم ثانیه مسیر رو عوض کنی و بندازی تو یه لاین دیگه تو لاینی که یکدفعه شیطان محاسباتش ارور میده میگه این جا قرار بود که اتیش معرکه رو زیاد کنم

قرار بود این اتفاق بیفته !

چی شد یدفعه باید کاری کنی که نفهمه از کجا خورده حرکت بعدیت رو تشخیص نده

بعضی وقت ها ادم به نظرش میاد که خب این پیامبرا هم بابا خیلی به خدا کاراشون رو عرضه میکردن یاد خدا بودن حرف داشتن کمک میخواستن خب کمی هم خودتون کار کنید فکر میکنیم که کمی بد باشه که هر دقیقا هم برای هر چیزی از خدا کمک خواستن اما این هیچ منافاتی با عقلی که داده نیست عقل بهتر مدیریت میکنه کار رو یا خدا !

ولی فکر ما غلطه که فکر میکنیم باید هر از گاهی به خدا رجوع کرد کار درست رو اونها انجا میدادن که هر لحظه میگفتن خدایا نذار ازت غافل شم

خدا که خسته نمیشه از خواسته های ما

همون خداست انسان اگر خدا رحم نکنه واقعا موجود غافلیه

اگه مبتلا نشه معلوم نیست از کدوم ناکجا اباد سر در میاره !

شیطان داره دقیقا از همون رحمانیت خدا سواستفاده میکنه هی خدا میبخشه و ما فکر میکنیم حتما کاری نداره

باید قوی بود اگر به خودمون اجازه بدیم که دردها فکر ها غالب بشه ما رو باخودش ببره ته نداره بدتر میشه مطمئن باشید راه بازه و محدودیتی نداره که بگیم جایی هست که بیشتر از این دیگه نمیشه

ناامید بود یا رنجی نداشت

معجزه ی خدا همون عقلیه که داده تا اونجایی که میشه اینده چیزی رو که میتونه اتفاق بیفته رو ببینی

یه زمانی به این فکر میکردم که چطور میشه که میگن که غم و غصه سر وصورت ادم رو سفید میکنه در زمان کم طرف خیلی افتاده بعد اینو از جایی فهمیدم که وقتی خودت این مسیر رو انتخاب کردی دیدم چرا نشه باور کنید دست خودمونه چیزی که بشر با دست خودش میخواد این کار بشه میره یه گوشه زانوی غم بغل میگره فکر وخیال بی ثمر میکنه اجازه میده اون ناامیدی که خدا همیشه میگه بزرگترین گناهه به اون چیره بشه خب عواقبش رو چطور انتظار داریم نبینیم ایا خوبه افتخاره ! اصرار داره

که از توکل به خدا ناامید بشه چرا انواع اقسام بلا و ناخوشی ها پیدا نشه

غمی هست حتما راه بیرون اومدن از اون هم هست افتخار اینه که در اولین دور برگردان برگردی و مثل بقیه انسان های والا تو مسیر درست بیفتی دیگه افراط گوشه گیری چیه

باید جنگید انرژی این جنگیدن رو از کجا بیاریم ؟

فقط خدا

خداست که انگیزه ی رسیدن به یه چیزی رو که برات خیلی مهمه ایجاد میکنه شیرین میکنه

( حالا شاید یکی بگه من توکلم کردم و موی سرم هم سفید شد خب اون بازبهتره که خدا رو گم نکردی :)

حتی نباید امتحان کرد همینکه عقلا تو ذهنت اینو متصور بشی که چه اینده ای گزیدن این مسلک داره همون کافیه

که محکم باشی و مقاوم باشی شروع کنی حرف خدا رو پیدا کنی تو این هیاهو 

یه مثال دم دستی ساده همین الان برای خودم اتفاق افتاده بود که از سر شب ذهنم درگیره موضوعی بود حتی نماز رو گذاشته بود تا الان

که خودم به راه چاره ای برسم

ولی باز وقتی ذهن اروم شد که یه تنفسی دادم بهش :)

حالا در کمترین حالت گفتم میدونم تنفس نبود

خود راه چاره بود


انتخاب با ماست

حکایت ما هم شده مثل گرفتاری بشر

که اونقدر انسان ازاده که اصلا مشکلی نیست که تا کی بره دور هاشو بزنه خدا تو همین بین باز الرحم اراحمینه کمک خودشو به همه میکنه کار خودشو هم میکنه صالحان رو گلچین میکنه اما باز خدا بهتر میدونه عالم به تدبیر ها و امورات هست .

برای میراث زمین

بشر بعد که از چیزی نتیجه نگرفت میان جمع میشن دور حرف خدا

حالا ما هم بعد از این همه راه های رفته وقتی همون حرف ساده خدا رو گوش میکنیم میبینیم گرفت

و فقط از این حرصمون میگیره که چطوری غافل بودیم انگار که چیزی رو گم کرده باشیم

واافعا خدا از وجود خودش به ما عطا کرده

بگذریم .

خودش اتلاف وقت ها رو جبران میکنه

این رو هم خودش گفته

عهد!


بی ربط+ یکی از کار هایی که خوشحالم به جایی رسید مسله ی زبان بود

که دیگه کم کم میشه ازش استفاده عملیاتی کرد :)

ولی هنوز فکر میکنم تو گوش دادن میلنگم یعنی طوری که مثل زبان خودمون ( ترکی , فارسی ) عادی نیست که همینطوری یه جای دیگه هم باشم و صدا رو بشنوم و بگیرم

باید گوش کنم تا بدونم موضوع چیه  :)

تونستم برسونم ؟!


ان شاء الله که مسیر پیش رو امیده فرجه

من که با تمام تفاسیر و تحلیل هایی که میان میگن و حرف از کف جامعه میزنن به حرف هاش اعتماد دارم حتما خدا با ماست

قراره باز امتحان بشیم !

رو اشخاص طرف ها حساب باز نکنیم حرف حق رو بشناسیم خودش طرف حق رو به ما نشون میده



پست تکه تکه هس بهم چسبیده شده
چقدر حرف هست برای گفت اما
چه سود که گفتنش نوشتنش یه جوری میشه وقتی بخوای شرح بدی .
ولی حداقل باید تو ذهن سپرد که چکار هایی انجام میشه
وقتی از موقعیت بیرون به این قضیه نگاه کنم شاید منم
بگم حتما دلیلی داره که سرش نمیجنبه که شاید نبود احتمال داشت
اما من هم با توکل به خودش یاد گرفتم که چطوری به جلو پیش برم
چطوری بازی کنم چطوری کدورت ها رو رفع کنم
چطوری طبع تنگ بعضی ها رو تلنگر بزنم که
راه رسمش این نیست که با کسی مشکلی پیدا کردی چند وقتی از کسی خوشت نمیاد تو محل کار تو جایی ( برای همه پیش بیاد مهم مدیریته )
اون رو به سمت تنش فرسایشی بی ثمر ببری باید
برد اونو به سمت اخلاق میدونم سخته اما بعدش وقتی میبینی کل ورق برگشت یه چیز دیگه روتین این بود که بشه یا قهر یا زیراب زنی یا دعوا
متاسفانه !
شد یه رفاقت رفاقت هم نباشه یه حس احترام متقابل که کم کم میشه مودت بعد هم .خدا بهت
چی داده خیلی خوشت میاد میگی واقعا روش بزرگا و ائمه کار سازه
چطوری از کسی که از تو خوشت نمیاد طی برنامه بلند مدت بهش بفهمونی
که فازت داره تو رو میندازه تو این برخورد اول !
که این مثلا چوت تازه اومده نمشناسم باید بدونه که اینجا ارشد کیه اش خور کیه
:) یا که اشخوری کشید نمیدونید چیه چیزی که برای من این طوری اتفاق افتاد که دیدن من بهونه نمیدم دستشون نه با زور نه دستور نه . بعد
که صبح شد رفته بودن دیدن که کل اشپزخونه رو خودم خود جوش تمیز کرده بودم یعنی وضعی داشت ها با دو سه بار اسکاج لکه ها روغن  نمیرفت اما
خدا روشکر نتیجه که حاصل این بود که فرداش سربازای دیگه تو ابهام بودن که چرا باید یکی داوطلبانه بره از خودش اشخوری بکشه در حالی که اون اصلا اشخوری نبود من دیدم کثیفه لازم بود تمیز شه
یه روایتی شنیده بود که نزدیک هفت هشت ماه دست بهش نزده بود اما اها نتیجه چی شد
عالی هم فهمیدن من نه زور قبول میکنم نه از زیر  کار در میرم
الان بعضی هاشون سر ذوق اومدن دیگه اسایشگاه و اینا رو هم تمیز نگه میدارن هم برای تشویقی هم برای تمیزی
اینی که میگم مال روز اول یگانم بود یادش بخیر یهو نمیدونم چرا یادم افتاد
حالا حساب کنید هر روز بدون اغراق جایی که دارم خدمت میکنم جای پر رفت و امدی هر روز ده تا موضوعات مختلف پیش میاد که واقعا تنها وقتی که میکنم اینه که بیام خونه یه استراحتی بکنم بعد باز برم جدیدا هم اون ماشینی که تحویل من بود کم بود یه سایپا ( نیسان ابی ) هم دادن دیگه اصلا قابل شرح نیست بعضی روزا مثل نزدیکای احیا که حجم کار چقدره
واقعا نمیشه نوشت خیلی دوست داشتم بنویسم اما حیف که الویت مهمتره یه بار گفتم که باید هوشار بود که سول و امنیه مون رو قاطی نکنه
حلاصه از یه جا شروع کردم دارم در هم مینویسم
بگذریم یا
چطوری با مردم سر کردن الان که دیگه بزرگای ما هم دارن لج میکنن به خدا به جای اینکه
تو فامیل تو بیرون صلح و صفا ایجاد کنن خودشون عامل دوری ان
چطوری با کادر سر کردن
هر بشر هم یه طوریه :) یعنی انواع متنوع تفکر ها هست
یکی طرز فکرش انتقادی کار نمیکنه یکی کار میکنه نصفه میذاره میمونه براش کار خودش اسدلال داره یکی تا حد امکان از زیر کار درمیره
یکی مدل استایل ریاست گرفته یعنی از بالا به سربازای دیگه نگاه میکنه به خاطر سرباز فرمانده بودن یکی میگه نه چون کار مفید نمیکنن ما هم باید در حدی که استحقاقشو دارن براشون کار کنیم
یکی میگه باید باهاش ( اراسازلیاسان ) تا بهت گیر ندن یگی میگه باید ( ارا سازلیاسان تا ) فردا یه جا به درد بخوره !
یکی نظرش اینه که فقط باید احترام و سلام و صلوات برای کادر بکنی یکی هست چون خودشو مذهبی و انقلابی میدونه مدعی باید جایی با کلاسی بدن که همینطور هم شد
و انصافا هم کارشو انجام میده
مثل یه جامعه کوچیکه دیگه
یا بعضی هاشون هستن فکر میکنن سوار ماشین پلاک قرمز شدن یا پلاک سپاه دیگه باید خدا رو بندگی نکنن
یه بار یکیشون سوار ماشین شد من یه لحظه نگاه کردن دیدم این همه ی رفتاراش عوض شد :)
نشستنش نگاه کردنش :))
باور کنید الان دارم میگم خندم میگیره یه بار داشتیم یه جایی میرفتیم میگف برو تو دژبانی لازم نیست بپرسه حالا من چیکار کردم رسیدیم دژپانی صاف پای دژبان نگه داشتم از سمت شاگرد شیشه دادم پایین دیگه خلاصه اون میپرسید این داشت جواب میداد
اخه قضیه این بود که میخواست با اون ماشین استکبار بورزه :))
با اونم الان رابطم خوبه
هر چند که به خاطر بعضی از این مدل کارام بعضی ها گوش به زنگ هوشیار وایستادن تا سوتی چیزی بدم :)

چطوری فاصله ها رو کنترل کردن بین همه چی !
هر کدوم از اینها یعنی یه بحث مفصله مهمه که مصداق فراوان دارم .
حالا اگه شد بعضی از پست هایی که نوشتم ماه های قبل مرتبط هاشو منتشر میکنم
هر لحظه باید از خدا استمداد طلبید
چون بدون اون نمیشه
ازموده رو ازمودن خطاست

خوشحالم که افتادم تو خط عمل
یعنی اون چیز هایی که سالهاست داشتیم ادعا میکردیم میشنیدیم داریم کاربردی
امتحان میکنیم و امتحان میشیم که ایا واقعا سر کردن با مردم با تئوری ها میخونه یا نه
درسته کار سخته ولی نتیجش خیلی شیرینه
( ولی نباید انسان داریخا ) منظور هی بگه چرا نشد الان زود عجله سمه
وقتی میبینی کسی که تا دیروز داشت بهت از از کجا معلوم
یا که دیده یا لذت و یا کندن از بیت المال حرف میزد الان داره با همت خودش و لطف خدا
داره میگه نه راستشو بخوای ارزشش رو نداره
فقط افت کار اینجاست که
کار خیلی ظریفه خیلی
همه ی اینها ها رو نوشتم اما اون چیزی رو که دلم میخواست ازش بنویسم و بگم باز گذاشتم پای قدر الهی که خودش هر چی رو صلاح میدونی
باید با نیت عملی که انجام میشه قدر رو تغییر داد
احساس میکنم دارم بیرون چیز هایی که یک عمر بهشون فکر میکردم
دارن اب بندی میشن
اما فقط خدا میدونه که هیچ وقت لحظه ای از ذهنم خارج نشده
به قران لحظه ای !
فکر میکنم احساس میکنم حتی با اینکه مرام طرز فکر رو هم دارم تو بعضی ها بعضی جا ها میبینم باز
میبینم کار رو تموم نمیکنن باز یه چیزی نگه داشتن ارزشی های ما بسیجی های ما که انقدر میزان جذب کمه یا خورده شیشه داره
واقعا روحیه زمان انقلاب لازمه اون چیزی که موثق شنیدم دیدم تعریفشو که میگفتن اصلا فکر نمیکردیم
برای اینده و استخدام و چیزی برای خودمون جمع کردن میگفتم بیاین جذب شید میگفتن ما برای کار للاهی اومدیم
بگذریم .

واقعا برای فهمیدن معارف که متقیهای عالم طی کردن باید بند های دست و پا گیر رو رها کرد 
نمیدونم چرا چی شد باغ دان داغدان یه چیزایی نوشتم اما منظورم این بود که اینها هیچ منافاتی با این نداره که به فکر مال و مومات زندگی و رفاه نباشی
همینطور که نباید بیکار نشست و گفت که روزی رو خدا مقدر کرده چه تلاش بکنیم چه نکنی
در هر کار خدا حکمتی هست واقعا حتی تو تلخی ها
شب قدر نزدیکه .

هیچ وقت نمیتونم این حسرت گران رو تحمل کنم که روزی

روز حسابی بگن تو که تحمل نکردی اگه اون روز اون جا صبر کرده بودی

اگه نشکسته بودی تا اون مدتی که جنگیده بودی

دقیقا پله ی اخر بود و بعد اون دیگه ورق برمیگشت .

در جواب منی که با شکایت دارم مقاومت نکردن خودم رو توجیه میکنم

سخته چون فرصت دوباره ای نیست هیچ وقت برنمیگرده

خدا کاری میکنه که نمیتونی بگی فرصت نداده بودی

هم خیلی سادست هم خیلی سخت

ساده از اون نظر که فقط باید مراقب باشی داخل این گرداب نیفتی

سخت هم از اون نظر هست که وقتی دیگه افتادی داخل این گرداب دیگه در اومدنت با .

حکایت اون جمله ست که اگه میخوای نتیجه متفاوتی بگیری باید از اون راهی بری که تا حالا امتحان نکردی

بعد میرسی به ترقی که اگه مشکلی شکستی تو رو نکشه حتما قوی ترت کرده !


کاش روزی برسه که فقط از چیز هایی که حسش کردیم حرف بزنیم
یه احساسیه که فقط باید یه لحظه قرار پیدا کرد و فقط فکر کرد به همه ی اون مسیری که طی کردی
بدون هیچ حرفی بدون هیچ اصرار
فقط نگاه کرد
بدون هیچ سعی در جریان گذاشتن
فقط باید بگی اسان نبود
اما ادامه ش قراره بگه که گذشته ی این اینده
دو طرفش چی بوده حکمتش چیه
محکم بوده که میشه اینجوری ادامه داد

معتقدم روزی میاد یا در این دنیا
یا اون طرف که بشر با فهمیدن همه چی یک دل سیر گریه خواهد کرد .
خدا

14 اردیبهشت 98 --12:17  

اگر مثل خیلی ها مردید از خدا بخواید که خودش کار ها رو سرو سامان بده

زندگی

هر مرحله ش پر از انتخاب های مختلف

اتفاق های گوناگون

پر از صداهای مختلف .

با هر انتخاب مسیری ایجاد میشه و میشه رفت جلو .

اما برای کسی که همیشه تخیل میکنه مسیر هایی که میشد رفت

که چی میشه رفتن تو این مسیر

یا مسیر دیگه چیزی لازمه که بتونه کمی با قاطعیت موقعیت هارو  رد یا قبول کنه

دل قرص باشه که اگر انتخاب ها کمی دور هم کنه

حداقل برسونه به اون نقطه ای که میخوایم

اون چیزی که از زندگی میخوایم ! داریم درست پیش میریم !

.

همیشه یک اطمینان خاطری لازم هست

که ایا داریم درست میریم جلو ؟

از زندگی واقعا چی میخوایم ؟

وقتی مرور میکنی میبینی مثل یک جاده ای بود با کلی عقبه ی ریز و درشت

چندین راه در کنار هم چندین شاخه

حسی/ ندایی : داریم درست پیش میریم

اما وقتی برمیگردی پشتتو نگاه میکنی میبینی فاکتور هایی هست که نشون میده که درسته

مسیر غبارالوده , گیچ کننده ست

اما داریم درست پیش میریم

 انتخاب هایی که اسون نبود

مسیری با پیچ ها ی تند با سراشیبی های ترسناک با .

با گردنه ای سنگین

* یه نکته ی کمی مرتبط

اگر روزی کسی از من بپرسه که هدف از ازدواج و

متاهل شدن چیه

من میگم قراره به خدا برسیم

در کنار هم نه یک کلمه بیشتر نه یک کلمه کمتر


+ ضمیمه هم داشت که این کافیه

البته بهتره الان اینو نگید چون خیلی ملموس نیست :)



راهکار , ترسیم نقشه راه , چشم انداز ,هم خودش میاد وقتی مقاومت باشه صبر باشه

ابهامات با رجوع به محقق شده های قبلی

با ایمان به مسیری که اومدیم

اینده رو میشه با امید

رفت وقتی که فقط

به نشانه ها

توجه کنیم

خودش راه رو رسم میکنه



من میدونم باید چیکار کنم تمام ریز مسیر رو

اما باید زمان اقدام و تاییدش رسیده باشه ماه فرصت ماه اقتدار انسان هم رفت تا سال دیگه .

پ .ن :چه کسی میداند اینها را برای چه کسی و چه چیز مینویسم

متنی که شبیه نکته های کار تشکیلاتی و اداری هست :)
وقتی خوانده میشود !

امشب نشد که بخوابم

قرارم این ماه رمضون این هست که تا سحری بخوابم و بعدش دیگه به کار های فردا برسم

نمیدونم میگن درستش اینه انگار قدیم ندیما

نمیدونم چرا

مشهد صحن یادم افتاد شب هاش یا مناطق جنوب دیر وقت از اتوبوس
پیاده شدن ها خواب الود بودن ادم های مختلف رو دیدن
فارس و عرب و این وری و اونوری کمی باهاشون
حرف زدن حس و حال مختص اونجاست

+میگم اوضاع خودش پیچیده هست دیگه پیچیدش نکنیم :)

چند روزه فکر میکنم اخه

داشتم تمام مدت اینو گوش میدادم شمام گوش کنید

 

 

 

 


تو چه دورانی زندگی میکنیم تو چه روزگاری
کسایی که دور و برمون میبینیم که مشکل دارن یه دردی دارن یه غمی دارن ولی نمیتونیم کاری انجام بدیم
که دارن ذره ذره اب میشن عمرشون داره تموم میشه ولی نه میتونیم بهوشون راهی و روشی بگیم و نه میتونی حتی کمی خوشحالشون کنیم از همسایه تااا فامیل  دور تا مردمی که میبینی که مثل خودت مثل خونواده ی خودت دارن این ور اونور میزنن که جا نمونن که اگه بمونن دیگه .نمیتونن ادامه بدن که زندگی از روشون رد میشه مردمی که هر جایی که میری میبینی دغدغه هاشون زیاده و این طبیعی نیست کسایی که حداقل از نزدیک میشناسیم  که تو مراسم ها ختم ها و سفر ها که میان و  میبینی و میبنی که زندگی سخت شده و همه در فشارند اکثرا در فشارن .
اما برای کمک هم باید اول خودت رو نجات بدی خودت از ناامیدی ها از نشدن ها از شکست ها خوب بیرون بیای و بعد به اونا هم این مسیر  رو بگی اینطوری دست خالی که نمیشه باور میکنن اما اونقدر درگیر مسایل و مشکلات زندگی شدیم که فقط داریم زندگی میکنیم تا بگذره که من نمیتونم اینو تحمل کنم که بدون محقق شدن ارزو ها بدون خنده و تفریحی و فقط گذران زندگی کنیم
پدر مادرا
پدر مادرایی که دارن ذره ذره اب میشن و تو حسش میکنی که ارزوشون سلامتی و به جایی رسوندن پچه هاشونه عاقبت به خیریشونه خوشحالیه اوناست
پدر مادرایی که اذیت میشن و باز مثل پچه دنبال ما راه میفتن و کارامون رو راست و ریس میکنن خبر میدن پیگیرن با همه ی تلخی هایی که از جانب پچه ها میبینن ولی دونستن کافی نیست اگه فقط بدونی و کلا تا اخر فقط بدونی و درک کنی و عمل نکنی قدرت دست گیری کسی حتی یک نفر رو نداشته باشی دیوونت میکنه دیوونه میشی
کسی میتونه بگه هی با پدر مادرت درست رفتار کن اونارو نکار اونا رو اذیت نکن تو این سن منتظرشون نذار که قراره تو اونارو یه جایی ببری و وقتی نمیایی اوناهم مجبورن به بقیه دروغ بگن که چرا نیومدن و هیچی نمیگن وفقط میگن شما برید ما نرسیدیم . کجا بودی ؟ چرا دیر میفهمیم
میدونید خیلی حرفه از کار های ریز و درشت وقتی داری ساز خودت رو میزنی و اصلا انگار تو یه فاز دیگه ای تو وقت تلف کردن تو .  الان پچه دو سال فرار کرده و رفته خارج تا پناهندگی شو بگیره این طرف پدر و مادری که تو دو سال سرو صورتشون عین یه پیرمرد هشتاد ساله سفید شد و الان دارن باهم تو تنهایی زندگی میکنن تو بی خبری تو گیچی تو . نمیدونن کجایی نمیدونن گرفتنت نمیدونن جات خوبه یا حتی اگه رفته باشی تا یه زندگی مناسب درست کنی تا مثلا از اینجا فرار کرده باشی ولی اخه اینا اینا که ده تا پچه ندارن دوتاست تویی و اون یکی
 شاید وقتی حرف زدی قبول کردن بری ولی اخه من دارم میبینم که حوصله ندارن که دلخوشیشون فقط صحبت کردن با همسایه هاست فقط نشستن جلوی در به همه چی خیره میشه به پچه ها به ماشین ها کسایی که خانواده ای دارن یه جایی میرن که دارن خودشون رو سرگرم میکنن که داره کاری میکنه که زنش خیلی فکر وخیال نکنه پدری که چند سال پیش یه عمل سنگین داشت من دارم میبینم که هر بعد از ظهر میشینه جلوی در و فقط  تاریک شدن هوا رو نگاه میکنه که تنها شدن که پدرت داره با خوشرویی با من احوال پرسی میکنه ولی دارم میبینم که فکرش اینجا نیست داره اب میشه .چرا برنمیگردی چرا هر چقدر پدر مادرا پیرتر میشن ساده تر میشن رفتارشون نگاهشون شبیه پچه ها میشه چرا به چیزای دیگه تو یه سنی مشغول میشیم چرا سحر میشیم   چرا بعضی چیز ها رو دیر میفهمیم چرا دغدغه های دیگران مسله ها رو برای خودمون در اینده فکر نمیکنم پیش میان
 چیکار میتونیم بکنیم یاد حرف اقا مجید افتادم که میگفت دوران نوجوانی و جوانی معلوم نیست چیه خودش میگفت بعدش ادم میفهمه نه بابا دنیا اون نبود دنیایی هست اخرتی هست
 برادر میگی تقصیر اوناست میگی خیلی به من نرسیدن میگی خودشون اشکال داشتن منم بدبخت کردن ولی باشه اما پدر مادر کیه که عالی باشه هیچ وقت با ادم دعوا نکرده باشه حرص نداده باشن زور نگفته باشن ولی خب مگه برای چی بوده برای اینکه تو موفق نشی به جایی نرسی از قصد نبوده نمیدونم تونستم برسونم مگه زندگی دنیا یه جای فانتزیه که پدر مادرا ایده ال باشن یا همیشه تو سراسر زندگی باهاشون راحت و خوش گذرونده باشی تو بگی موجود باش بابا هم بگه باش
رفتی زندگی بسازی که شاید زیاد هم محکم نباشه اینجا یه چیز سست رو جا گذاشتی نمیدونم حتی نمیخوام یه ذره قضاوت کنم
اها داشتم اینو میگفتم که تو زمانی میتونی به کسی حرفی نصیحتی بگی که خودت رفتارت حداقل قابل قبول باشه درست باشه اذیتشون خیلی کم کرده باشی
چه میشه کرد اونا هم تقصیر نداشتم چه میدونستن که زندگی کار پیدا کردن زندگی ساختن اینطوری پیچیده میشه اونا هم نمیدونستم پس خواهش میکنم منصفانه به صورتشان نگاه کنیم
همه ی ما دیدیم و حتی تو خودمون تو دور وبریامون داریم اما باید کاری کرد بازم نمیخوام همشو اینجا کامل بنویسم اما باید کاری کرد باید نگذاشت پاداششون دسمزدشون این باشه اینها همونایی هستن که برای یه صحبت ها یه هدف ها یه چیز هایی اومدن و این راه رو قبول کردن این مسیر رو


وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا


+آخرین مطلب

 برای سال 96

اگر متوجه نشدید برید دنبال معنیش :)    الآن نرید یه روزی میرید دنبالش. 




باز هم جمعه ای دیگر آمد و رفت و تمام انوار را در دلم دوباره ته نشین کرد 

چه شوقی دارم :))

نکته ای هست در این عالم که زیاد درسته واون اینه که اگه به یه چیز واقعا ایمان داشته باشی و از این شاخه به اون شاخه نپری شک نکن که در رسیدن به اون راه سختی نداره فقط باید مردد نبود 

مثلا میخوای حرفه ای رو یاد بگیری اگر کاملا و واقعا دنبالش بری شب و روز با عشق و فکر و دلت بیش حرفه و شاخه های دیگه نباشه در واقع یک مسیر رو ادامه بدی حتما متخصص در اون کار میشی همدم


+ هه یه نکته خارج از این بحث دقت کردید که بیشتر جوونا و نوجوونای ما حروف الفبا انگلیسی رو کامل تر بلدن تا الفبای خودمون رو از این جا تو بخوان حدیث. 

یا به قول یکی از استاد ها که میگفت ما از 10 -11سالگی هم داریم عربی میخونیم هم انگلیسی تو مدرسه ولی به ندرت کسی میتونه حتی یه جمله بگه یا معنی کنه هعی 

درست میشه مطمئناً این نسلی که میاد خیلی دگرگونی ها ایجاد خواهد کرد حالا به کدوم طرف به درایت و کیاست پرچم داران این نهضت مانده 

اون پست مهاجر و مهاجرت رو جالب بعضی کامل حس کرده بودن و بعضیا اصلا نه :))

خدا رو شکر  برای همدیگه دعا کنیم اونطوری زود تر جواب میگیریم من برای شما 

شما برای من



راستش میدونی نشنوه 

ولی دیگه لذتی نداره نشنوه ولی میخوام بدجوری بزنمش زمین 

این حرکت رو هنوز کلمه ای که بتون حس غریب و عظیمش رو برسونه نساختن تنها کلمه ای که به ذهنم میره هم ردیف اون اغوا هست 

حرف هایی هست که با ما دفن خواهند شد :) 

چون به هر کی بگی به نظرم صد در صد قاطی میکنه چون نمیتونه کاری از دستش بیاد 

بذار تبصره ش رو هم بگم چرا داره یک راه داره که با ما دفن نشه 

و اون ایجاد شرایط و فهم و درک عمیقی هست که بشری که خطا کرده نمیتونه مهیا کنه 

بشری که در ساده ترین چیز ها اشتباه دارد حتی در شخصی ترین طرز فکر هایش 

حتی در قبول کردن اشتباه سختش می آید سختش می آید که یعنی من اشتباه کردم من!!  

و این میشود که در درونش باز قبول نمیکند چون سنگین است خیلی سنگین آسیب زاست به خیلی از اصول شخصیتی و پیامد های ناگوار دارد اگر نزدیک به کاملا قبول کند که اشتباه بود 

میبیند حتی این متن هم نتوانست باز شرح دهد عمق راز این کار های خدا را و گند زد به همه چیز 

بله برای همین است که شرایط می خواهد وان فقط ظهور است 

کسی که در صدم ثانیه میلیارد ها فکر کند و ذات حقیقت و سخن را بدون نواقص بگوید 

هعی من من هنوزم با اینکه پاک نیستم ولی در هر حالی که باشم آن را مطمئن باشید که اولین و آخرین آرزو 

هست و نیستم محقق شدن این وعده است و تلاش برای آن. 

از هر دری از هر مسیری از هر علم و آیین و فکر و حال و هوایی رفتم باز به شخصی رسیدم که باید بیاید و. 



چه بخواهیم چه نخواهیم در این محدوده از اتفاقات و تغییر و تحولات جهان به دنیا آمدیم 

 چه از نظر علمی چه از نظر ی و تاریخی 

پس ساعت شنی عمر ما شروع شده نه آمدنمان  دست ما بود و نه رفتن 1 

از منظر فناوری 

چیز هایی را دیدیم که امروزه برای کودکان دهه 90 که هنوز درک درستی از اطراف خودشان ندارند مطمئناً در پنج سال بعدشان بی معنی خواهد بود و حتی شاید دیگر قابل لمس هم نباشد و اصلا ندانند که چگونه ابزار هایی بودند و ما چگونه با آنها کار میکردیم! 

مثل موتور بخار قطار برای ما

حدودا زمان به دنیا آمدن ما مقارن بوده با تغییرات عمده علمی در ایران ( از دهه 70) 

که خلاصه وار میشود کم کم تلفن ها  آمدند سپس همه گیر شد سپس بعد  آن همه گیر ها گوشی های دیگری آمد که همه گیر های قبلی را خوردند و آن ها جمع آوری شد ( مثلا دکمه ای ها)  سپس آن ها همه گیر تر شدند و اما سپس آن ابزار همه گیر جایش را به گوشی های  موبایل دادند در ابعاد بزرگ :) بعد آن ها همه گیر تر شد بعد کمی تغییر و تحولات کوچک و بزرگ در همین پیرامون سپس ارتباط جمعی آمد، رایانه آمد، مشتقات ش آمد، اینترنت آمد با این که گوشی های قبلی  بسیار کوچک هم شده بودند اما رفتند و touch ها آمدند خود تاچ ها بزرگ بودند و بعد نازکتر شدند بعد امکاناتشان زیاد شد و.  

آما حالا گوشی هایی کم کم در حال آمدن هست که سخت افزاری جایگیری ندارند و فقط یک لایه شیشه هستند یا صفحه لمسی مجازی آمد که همه جا میتوانی در هوا با آن کار کنی  یا از بعد حمل و نقل ماشین ها سرعت گرفت قشنگ تر شدند!! قطار ها سرعت گرفت زیر زمین روی زمین بالای ابر ها زیر ابر ها بعد کمی کاربری شخصی گرفتند کواد کوپتر ها آمدند و کوچک و بزرگ بعد حالا در بعضی از نقاط دنیا مسافر میزنند و با سرعت میروند و بعد و بعد. 

****** زندگی کردن 

شاید حرص سیری ناپذیری باشد که همه پیشرفت ها و تحولات را تا آن جایی که جا دارد و نهایتش هست باشند و ببینند اما برای کسانی واقعا این گونه هست و از الان در استرس هستند  که آن زمان چه میشود زمانی که چیز های خارق و العاده و عجیب دیگری  بوجود می آید و آن ها شاید نیستند و یا باشند هم تقریبا یک فرد 60 ساله هستند و شور و شوق ایام جوانی را ندارند که لذت ببرند.

*******گذر عمر و فرصت ها 

بله این گونه نگرش ها به موضوع شاید برای خیلی ها مهم نباشند واز دور نظاره گرند  به آنها به عنوان یک چیز تازه مصرفی که شاید درست هم باشد اما برای معدود کسانی این گونه نیست کسانی که در این راه عمر خود را گذرانده اند و تک تک لحظات خوش زندگی را با کوچکترین تغییرات دنیای علمی همراه بودند قبول اینکه نخواهد توانست تا آخر شاهد پیشرفت آن باشند سخت است و بعضا هم حسرت عمر رفته را میخورند که چرا رفت :) یا که ارزو های عجیبی دارند که کاش میشد مثلا 30 بعد به دنیا می آمدم! این گونه،  همیشه حسرتی در گوشه ذهنشان دارند 

شاید شیرین نیست اما حقیقت است،  کما اینکه مثالش همان بچه 5 ساله هست که  در حال حاضر با لمسی کار میکند و رمز و قفل های بازی را از اینترنت دانلود میکند و نمیداند چه رنج دوران ها کشیده ایم با اینترنت قطره چکانی خانه :)

 حدود 20- 30 سال از مقدار تعیین شده  تا الآن گذشته، تا به این جا چطور گذشت؟ بقیه آن هم به همین منوال خواهد گذشت. 

+زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست هر کسی نغمه خود خواند از صحنه رود 

صحنه پیوسته بجاست 


وزن بیش از 8 تن بوده و درهای فولادی آن حدود 8 اینچ ضخامت دارد. وزن درهای این خودرو با وزن درهای یک هواپیمای بوئینگ 757 برابری می‌کند و توانایی مقاومت در برابر هرگونه حمله بیولوژیکی و شیمیایی را دارد. شیشه جلو هیولا نیز در برابر گلوله‌ها مقاومت می‌کند و ضخامت بدنه آن حدود 5 اینچ است.

+ هر اینچ تقریبا 3 سانتی متر 

علاوه بر این موارد، باک لیموزین جدید ترامپ ضد انفجار بوده و کف خودرو نیز به اندازه‌ای قدرتمند است که در برابر انواع بمب‌های جاده‌ای مقاومت می‌کند. همچنین در این خودرو تنها پنجره سمت راننده باز می‌شود و در صندوق عقب نیز کیسه‌های خون از گروه خونی رئیس جمهور برای مواقع اضطراری تعبیه شده است. یک سیستم اکسیژن ذخیره هم در صندوق عقب نگهداری می‌شود تا در صورت حمله شیمیایی مورد استفاده قرار بگیرد.

تایرهای کولار، این توانایی را دارند که حتی در صورت پنچر شدن به مسیر خود ادامه دهند. علاوه بر آن هیولا از چند دوربین دید در شب نیز بهره می‌برد. البته این تنها خودروی پیشرفته ناوگان حمل و نقل رئیس جمهور جدید آمریکا نیست. یکی از خودروهای اسکورت ترامپ نیز آنتن مخابراتی موبایلی مخصوص او را بر روی خود حمل می‌کند.


تقریبا هفته ی پیش بود که این خبرو اخبار دیدم و امروز یهو یادم افتاد .

نوعی ماهی درصحرای آفریقا در خشکسالی های شدید خودش را در لایه‌ای از آب دهان و الیاف مومیایی دفن میکند تا به وقت باران از زیر خاک بیرون بیاید.ودر حالت خفته به خواب بینهایت عمیقی میرود

دریافت


چهل روز گذشت چهل روز است که آسمانی شدند و رفتند. 

تقدیر آن ها این بود که این گونه به سوی معبود بروند 

اما تقدیر ما چیست؟ تقدیر کار هایمان! 

انتخاب هایمان چه تقدیری را برای ما رقم خواهد زد 

+ زمانی که مسولیتی را به عهده گرفتیم تمام فکر و ذهن ما باید مسولیت مان باشد 

کوتاهی کنندگان مسئولند. 



آتش نشان ها 

چه قدر ساده و غریبانه رفتند نه، 
چه قدر زود داریم فراموش میکنیم، اتفاقات تلخ رو، 
باز روز از نو بی احتیاطی از نو  ! باز تقصیر ها رو انداختن گردن هم دیگه،  
بگذریم 
خیلی سخته شاید در تصوراتشون احتمال میدادند که ساختمان بریزه ولی 
ولی اینجا یه نکته خیلی ریز هست بین ترس و عشق بین احساس مسولیت و عادت 
واقعا کار هرکسی نیست از جون مایه گذاشتن از زندگی گذشتن 
شاید با خودش میگفت اینم خاموش میکنیم و برمیگردیم خونه 
برمیگردیم خونه 

شاید :( 
نمیدونم ولی برای پلاسکو خیلی ناراحت شدم وقتی میدیم آهن مذاب دارن میکشن بیرون!! 
از این هم بگذریم به وقتش 

+قیافه مسولارو میبینم باز میبینم کما فی سابق بعضیاشون ( که زیادن) دارن میخندن دارن 
باز جای دیگه رو آباد میکنن! 
باز فراموش کارن باز فقط دارن بی برنامه بی فکر بی تدبیر کار میکنن 
کاش مدیر و مسول خوب زیاد داشتیم یا اگر خودش هم کمی ناآشنا بود. حداقل گوش شنوا خوبی داشت 
کاش
معرفت داشتن کلمه سختی نیست یعنی شناختن 
یا علی تا 10 اسفند 


اگر از طرفداران برند اپل باشید، حتما می‌دانید که مقر مرکزی این کمپانی آمریکایی ماه‌هاست که در مرحله‌ی ساخت قرار دارد و این ساختمان مدرن و پیشرفته که به دلیل نوع طراحی‌اش، سفینه فضایی اپل نامیده می‌شود، قرار بود تا پایان این ماه میلادی آماده‌ی بهره‌برداری شود. اما گویا هنوز هم با وجود در نظر گرفتن بودجه‌ی ۵ میلیارد دلاری برای تکمیل بخش‌های مختلف آن، مراحل زیادی به پایان آن باقی مانده است.

اولین مرحله‌ی ساخت سفینه‌ فضایی اپل ابتدا با نام پروژه کمپ دوم اپل (Apple Campus 2) در سال ۲۰۱۳ کلید خورد و سال‌ها قبل از آن و از دوران استیو جابز نیز برای ساخت چنین مقر پیشرفته و عظیمی در کوپرتینوی ایالات کالیفرنیا برنامه‌ریزی شده بود. طی رویدادی که سال گذشته در کشور آمریکا برگزار شد، تیم کوکل، مدیر عامل اپل، اعلام کرد که روند ساخت این کمپ گسترده در حال تکمیل شدن است و تا پایان ماه ژانویه‌ی سال ۲۰۱۷ (ماه جاری) قرار است که تعدادی از کارمندان اپل به قسمت‌های مختلف این مقر منتقل شوند.

اما گویا آقای کوک بیش از اندازه به پیشرفت پروژه خوش‌بین بوده است و همان‌طور که بازرس شهری منطقه‌ی کوپرتینوی کالیفرنیا اعلام کرده بود، به نظر نمی‌رسد که تکمیل پروژه تا پایان فصل زمستان عملی شود؛ او این موضوع را چندی پیش در فصل پاییز و بعد از گفت و گوی تیم کوک انجام داده بود. البته در حال حاضر بخش مهمی از پروژه‌ی ساخت و ساز بنای اصلی به پایان رسیده است و این محوطه‌سازی، دکوراسیون و برخی از ظریف‌کاری‌ها است که باعث طولانی‌تر شدن تکمیل پروژه‌ی ساخت سفینه فضایی اپل شده است.

بنابراین با جمع‌بندی این صحبت‌ها، به نظر می‌رسد که نهایتا تا دو ماه دیگر شاهد اتمام روند ساخت و ساز مقر جدید این برند کوپرتینویی باشیم و اپل صاحب یکی از مجهز‌ترین، بزرگترین و جذاب‌ترین ساختمانهای اداری – تجاری در سطح دنیای تکنولوژی شود.

این تصویر سفینه فضایی اپل (Apple Campus 2) از فاصله‌ی دور است


در این تصویر که از سوی منابع داخلی خود اپل منتشر شده است، می‌توانید داخل سفینه فضایی را هم ببینید

یک حوضچه‌ی بزرگ آب هم در میان خود حلقه‌ی اصلی بنا وجود دارد

فضای بزرگی در اطراف ساختمان اصلی از گل پوشیده شده است

تالار کنفرانس اصلی هم تقریبا به پایان مراحل ساخت خود رسیده است. اینجا جایی است که نسل‌های بعدی آیفون، آیپاد، آیپد، کامپیوترهای مک و دیگر محصولات اپل را احتمالا برای اولین بار در آن خواهیم دید

پارکینگ‌های غول‌آسای این کمپ اپل هم آماده شده است و کارگرانی که در حال حاضر بر روی این پروژه فعالیت دارند، خودروهای خود را در این پارکینگ‌ها پارک می‌کنند

تعداد زیادی از پنل‌های خورشیدی بر روی سقف پارکینگ‌ها قرار گرفته‌اند که یک تصمیم هوشمندانه، اقتصادی و دوست‌دار محیط زیست منطقه خواهد بود

بخش مربوط به تحقیق و توسعه‌ی اپل در مقر جدید این کمپانی نیز آماده شده است و روند سنگ‌فرش کردن محوطه‌ی پارکینگ‌ها کلید خورده است




شرکت کره‌ای Hankook Mirae به تازگی یک ربات بسیار بزرگ شبیه به ربات‌هایی که در فیلم «آواتار» (Avatar) دیده بودیم ساخته است. این ربات‌ نزدیک به چهار متر ارتفاع و ۱٫۳ تن هم وزن دارد. این ربات به شکلی طراحی شده که یک راننده‌ی مخصوص می‌تواند داخل آن قرار بگیرد و ربات را کنترل کند. البته این ربات هنوز در مرحله‌ی آزمایشی قرار دارد و بعید به نظر می‌رسد که به این زودی‌ها بتوان از آن استفاده کرد؛ اما در کل وسیله‌ی جدیدی خواهد بود که می‌تواند در آینده جنگ ربات‌ها را رقم بزند.

ساخت این ربات‌ نزدیک به ۲۰۰ میلیون دلار هزینه داشته و مراحل ساخت آن از سال ۲۰۱۴ شروع شده بود. البته در ساخت این ربات از یکسری شرکت‌های فعال در حوزه‌ی جلوه‌های ویژه یا SFX هالیوودی هم کمک گرفته شده است. این ربات که Method-2 نام دارد یکی از رویاهای قدیمی انسان‌ها را به حقیقت تبدیل کرده است و می‌تواند تحول بزرگی در حوزه‌ی رباتیک به وجود بیاورد.  می‌توانید ویدیوهای منتشر شده از این ربات غول پیکر را از اینجا مشاهده کنید 

توصیه میشود حتما مشاهده کنید از قبلیا که پخش شدن کاملترن 

ربات 


واقعا بعضی وقت ها آدم با خودش فکر میکنه با این همه. که برای خودمون درست کردیم با ندانم کاری هایی که 

با دست خودمون انجام دادیم و کمر به نابودی فرصت ها و جایگاه هامون که لیاقت ش رو داشتیم زدیم و میزنیم. چطور میشه باز سرپاییم 

یا به طبع اینا  آینده ای که با محاسبات ما امیدی بهش نیست و امکان صحت و سلامت جانی و مالی و زندگی در اون صفر درصده چطور میشه باز مقاومت میکنیم و ادامه میدیم و امید دست گیری خدا رو داریم تو شرایطی که ذره ای روشنایی دیده نمیشه و با یک اشتباه که شاید از طرف ما هم نباشه تمام راه هایی که تو این وضع اومدیم در یک لحظه نابود بشه و سقوط کنه 

واقعا :) این  نیرو و قدرتی که هست کی  در قلب و ذهن ها پهن میکنه؟  :) 

 چی میشه که شیشه در کنار سنگ  سالم میمونه برای من که این فرصت ها از معجزه شکافتن دریا و  عصا اژدها کردن هم بالاتره  واقعا امکان نداره 

مگه میشه با محاسبات ما باید تو بعضی برهه های زندگی تموم میشدیم ولی جلوی چشممان آن اتفاق آن تصادف بدون راه فرار که حکم  مرگ و زندگی را برایمان داشت بآید حادث میشد که نشد و به طرز معجزه واری از سرمون رد شده و میشن 

هزاران مرتبه میتونست خداوند ازمون قطع امید کنه و هزاران جا به این زندگی ایم پایان بده و غفلت هایی که کردیم رو آخرین فرصتمون حساب کنه و با پستی و خواری از این دنیا ما رو ببره به دنیای  بعدی  ولی باز بهمون فرصت داده 

جوری از این پرتگاه های خود ساخته ردمون کرده که فقط خودش میدونه خودمون فقط به خاطر اینکه آدم بشیم :)


این یاداشت متعلق به وبلاگی هست که نخواستند منبع نوشته را هم درج کنم

اینارم خودم اضافه کردم و تصویر رو به نظرم اومد میشه اون وضعیت پشت رو اسمشو مشکلات گذاشت 

خیر الامور اوسطها 

+ کم گوی گزیده گوی حتی اصلا گزیده هم نگوی اما حرف نزن 


مایکل روبین، در آخرین مقاله خود نوشت: «ترکیه در حال تجزیه شدن است. 

متن مقاله‌ به شرح زیر است:

یک کشور چه زمانی تجزیه می‌شود؟ 

جنگ داخلی و اقدامات تلافی‌جویانه آخرین مرحله برای تجزیه یک کشور است.

 اتیوپی قبل از تجزیه اریتره از این کشور، ده‌ها سال با جنگ داخلی مواجه بود

 سودان جنوبی قبل از اینکه استقلال خود را از سودان اعلام کند همین وضعیت وجود داشت

جدایی بنگلادش از پاکستان یک سال طول کشید اما کشته ها از کل جنگ سوریه بیشتر بود

در همه این الگوها ویژگی‌های مشترکی از جمله درگیری داخلی نظام ی و ایجاد بار روانی برای تجزیه وجود دارد. اریتره‌ای‌ها سال‌های زیادی قبل از اعلان استقلال از اتیوپی خودشان را جدا از ملیت اتیوپی و یک جمعیت متفاوت با آنان می‌دیدند. بنگلادشی‌ها قبل از استقلال از پاکستان به زبان متفاوتی نسبت به پاکستانی‌ها در بین جمعیت خود صحبت می‌کردند و رفته رفته خود را صاحب فرهنگی متفاوت از فرهنگ پاکستانی می‌دیدند. 


با نگاهی به خاورمیانه مشاهده می‌کنیم کُردها خودشان را جمعیت بزرگی می‌بینند که تاکنون موفق نشده‌اند به عنوان یک ملت واحد در دنیا شناخته شوند. ده‌ها میلیون کُرد در چهار کشور متفاوت زندگی می‌کنند: ایران، ترکیه، عراق و سوریه. کُردهای عراق ده‌ها سال است که برای استقلال خود تلاش و مبارزه می‌کنند. در دوران سلطنت عراق، شاهد درگیری‌های محدودی بین نیروهای سلطنتی و کُردها بودیم. این دوران بیشتر از سال 1961 طول نکشید و فقط سه سال بعد، سلطنت عراق در یک کودتای نظامی سرنگون شد و درگیری‌های شدید بین کودتاچیان و کُردها شکل گرفت. این درگیری‌ها به مدت ده سال ادامه یافت. در سال 1970 ملا مصطفی بارزانی رهبر حزب دموکرات کردستان که پدر مسعود بارزانی است با تصور اینکه صدام  فردی است که صلح و ثبات را به عراق خواهد آورد با وی توافق کرد. بارزانی و صدام توافق‌نامه‌ای را امضا کردند که در آن امتیازاتی برای کُردها در نظر گرفته شده بود اما خیلی زود بارزانی به بدعهدی صدام پی برد و درگیری‌ها دوباره شروع شد. صدام حسین کُردها را به شدت سرکوب کرد و هویت و میراث تاریخی آنان را با خاک یکسان کرد. در سال 1991 صدام یک اشتباه استراتژیک بزرگ انجام داد؛ صدام مأموران و مقامات غیرنظامی عراقی را از منطقه کردستان خارج کرد و تسلیم خواسته کُردها شد. کُردهای عراق هم نهایت استفاده از این موقعیت را کردند و حکومت خود در اقلیم کردستان را تشکیل دادند.

بیش از 25 سال از آن زمان می‌گذرد. نسل جدید کُردها دوره صدام را درک نکرده و جنگ بین کُردها با دولت بغداد را تجربه نکرده‌اند. فقط چند باری گروه داعش به نزدیکی‌های کردستان پیشروی کرده  عقب‌نشینی کرده است. در منطقه کردستان فقط به زبان کُردی صحبت می‌شود و نسل جدید، زبان عربی را نمی‌فهمد. فقط آوازهای کُردی گوش می‌دهند و شبکه‌های تلویزیونی به زبان کُردی را تماشا می‌کنند. این نسل نه‌تنها به جنوب عراق رفت و آمد ندارند، حتی تعداد کمی بغداد را از نزدیک دیده‌اند. بسیاری از آنان خود را عراقی نمی‌دانند. این مسئله جدیدی نیست، به طوری که خیلی از آکادمیسین‌ها و رومه‌نگاران که به اقلیم کردستان سفر می‌کنند به این تحولات اعتراف می‌کنند. بحث‌های زیادی از تغییرات فاحش اقلیم کردستان در نجف، کربلا، بصره و حتی بغداد مطرح می‌شود. با عراقی‌هایی که برای تعطیلات به کمپ‌های توریستی کوه‌های کردستان سفر می‌کنند، مانند اتباع خارجی برخورد می‌شود و نیروهای اقلیم کردستان اقدام به کنترل پاسپورت‌های آنان می‌کنند. در حالی که در گذشته در مدارس اقلیم کردستان به دانش آموزان آموزش داده می‌شد که در طول تاریخ به همراهی عرب‌ها از تمامیت ارضی عراق دفاع کرده‌اند ولی در حال حاضر تمامیت ارضی عراق کوچک‌ترین اهمیتی برای نسل جدید اقلیم کردستان ندارد. امتیازاتی که اقلیم کردستان به دست آورده است محدود به کنترل این اقلیم نیست بلکه از لحاظ بار روانی خودشان را به عنوان یک ملت جدا به عراقی‌ها دیکته کرده‌اند.

رجب طیب اردوغان رئیس‌جمهور ترکیه، برای مقابله با کُردهای تجزیه‌طلب دریای خون در مناطق کُردنشین ترکیه به راه انداخت. اردوغان برای موفقیت در انتخابات ترکیه نهایت استفاده را از آرای کردها می‌کرد تا اینکه به مرحله‌ای رسید که به رأی کردها نیازی پیدا نکرد و تمام وعده‌ها و قول‌های خود به کُردهای ترکیه را زیر پا گذاشت. اردوغان زمانی که دید کُردها آرای خود در انتخابات ترکیه را به حزب کُردی دموکراتیک خلق‌ها می‌دهند، فرایند صلح با کُردها را متوقف کرد و شهرهای کُردنشین جیزره، سیلوپی، نُصیبین را با هدف خشک کردن ریشه تجزیه‌طلبان همانند شهر حلب سوریه با خاک یکسان کرد.

سرکوب اخیر کُردهای ترکیه پس از متوقف شدن فرآیند صلح و همچنین سرکوب‌هایی که از سال 1980 در ادوار مختلف علیه کُردها صورت گرفته شد، این ذهنیت را در کُردهای ترکیه تقویت کرد که خودشان را جدا از ملیت ترکیه‌ای بدانند. البته سرکوب‌ها در دوره اردوغان تنها مرتبط با کُردها نیست، بلکه سرکوب شدید به رسانه‌ها و رومه‌نگاران تُرک رسیده است و این خفقان شدید در تاریخ ترکیه کم‌نظیر است.

در حال حاضر کُردهای ترکیه اگر ترک‌ها را دشمن خود ندانند حداقل خودشان را ملت جدا از ترک‌ها می‌دانند. ترک‌های که در غرب ترکیه با سبک زندگی غربی زندگی می‌کنند، قدم به جنوب شرقی ترکیه نگذاشته‌اند. بسیاری از شهروندان کُرد ترکیه، شهرهای ازمیر، بورسا و آنتالیا را از نزدیک ندیده‌اند. ترکیه از نظر روان‌شناختی در مرحله تجزیه قرار دارد. حتی اردوغان خطر تجزیه را کاملاً حس کرده و تلاش می‌کند اقتصاد مناطق کُردنشین را به عقب‌ماندگی برگرداند.

بار روانی تجزیه شدن می‌تواند به جنگ داخلی و حتی پاک‌سازی قومی منجر شود. این مسئله موقعی خطرناک می‌شود که در نظر بگیریم که کُردها مردم مسلح و دارای استعداد جنگیدن هستند. ترک‌ها این واقعیت را باید قبول کنند که ترکیه در مرحله تجزیه شدن قرار دارد و مرزهایش به زودی تغییر خواهد کرد. فقط تنها مسئله‌ای که قابل بحث است این است که پس از تجزیه دو دولت بزرگ تشکیل خواهد شد یا ترکیه به شکل سیستم فدرالی اداره خواهد شد، هنوز مشخص نیست. اردوغان می‌تواند خود را به عنوان رهبر بزرگ و آتاترک دوم بداند اما اردوغان کسی است که به جز نابود کردن ترکیه نوینی که آتاترک پایه‌گذاری کرده بود، کار دیگر انجام نداده است. نام اردوغان در تاریخ به عنوان قهرمان ملی ترکیه ثبت نخواهد شد بلکه اردوغان به عنوان حاکم فاسدی معرفی خواهد شد که به خاطر غرورش ترکیه را نابود کرد.

نسخه کامل مقاله در خبرگزاری ها هست


 حرکت برای سربازهای شطرنج حکم مرگ و زندگی رو داره یا حذف میشن یا در آخر وزیر 

اما با تمام شباهت های شطرنج  تفاوتش با زندگی در اینه که 

 بعد از کیش و مات شدن داشته هات هم میشه زندگی رو ادامه داد و حتی دوباره سرپا ایستاد 

برای همینه که بعد از مات شدن هم کسی نمیتونه  شاه رو بیرون کنه 

جاگذاری در زندگی = چون هنوز شاه ِ خودشهِ

شاید به خاطر اینکه در زندگی ملموس نیست قابل باور نباشه ولی هر حرکتی در چی شدن ما تاثیر داره 


پس :

سرباز ها = انتخاب ها

شاه = وجود انسان، حیات، امید 

حالا بر فرض که آخر تبدیل به وزیر نشدیم ولی میتونیم که یه انسان خوب بمونیم 

+ من فهمیدم چی گفتم شما رو نمیدونم 


"ویکی پدیا" ابزار تغییرات تمدنی

▪️اصرار دارند که اختلاف نهایی حقیقت با متون نگارش شده در ویکی پدیا حداکثر 10 الی 15 درصد است و نباید خیلی حساس بود.

▪️عرض کردم مهندسی تاریخ اسلام با 10 درصد تفاوت با وقایع حقیقی صدر اسلام توسط خلفا و معاویه منجر به بروز انشقاق 70 فرقه ای در امت اسلام و کشتار روزی 2000 مسلمان به دست سایر مسلمانان شد. .

▪️می گویند "مردم" ویکی پدیا-دانشنامه آزاد- را می نویسند و شما هم می توانید برای نگارش روایت تاریخی خود بجنگید.

▪️عرض شد جنگ در زمین حریف با ارزش ها و قوانین بالادستی و حق وتو و هزار ناحق تحمیلی دیگر متضمن دوام همان نظم ظالمانه حاکم بر جهان و عامل بقای تمدن برآمده از آن است.

▪️در دنیای امروز که به نام مردم، کودتا و حمله اتمی و جنگ و کشتار راه می اندازند و نظامات مردمی را ساقط می کنند، مهندسی تاریخ یک تمدن نیز به نام مرم عملیات ساده ای است.

برگرفته از صفحه خانم زهرا طباخی


+ این نکته رو هم خودم اضافه کنم که علاوه بر دست کاری های اشکاری که  ویکی پدیا انجام میده مورد های فراوانی در ویکی یافت و دیده شده که منظور دار و جهت ساز عمل میکند!  که ریز هستند ؛ به طوری که با اضافه نمودن و جا دادن جمله ای کوتاه و یک خطی و حتی کمتر  اما قابل تامل در ساختار کلی نوشته که وم نوشته هایی ی هم نیستند سعی در ذهنیت سازی میشود ، که ان نکته همان  نتیجه و دریافتی خواننده باشد و حتی حجت شروع فعالیت های مربوطه اش یا حداقل ترین ان در خواننده  ایجاد تردید کند .

در همین حین است که نتیجه دلخواه با این القائات میسر میشود ؛در جهت سوق دادن  ذهن خوانندگان  ویکی جان  به سمت دلخواه و مورد نظر!

گاها برای مدتی باعث تغییر نگرش , بدبینی و سوء برداشت  میشود (امیدوارنه ) ,اما اغلب هم اینگونه نیست و با نادیده گرفتن انصاف این القائات هیزمی میشود افزون بر اتش خفته جهل عده ای از مردم و باید تا دیر نشده اقدامی موثر و صحیح ان جام داد چون  گاها این خروجی از تاثیر پذیری به  تصمیم گیری منجر میشود


البته هیچ کس منکر مطالب علمی و چندین فایده دیگر ویکی پدیا رو نمیشه اما همیشه همینطوریه دیگه برای باور کردن بعضی چیز ها باید در کنارش خوبی هایی ام باشه !!

+ دقت

+گردانندگان ویکی و دیگر رسانه ها اینده خوبی را  برای جهان تدارک ندیده اند


مرجع خوب و حقیقی نعمتیه :)



این آمار و شاخص برای آن ور آب است 


شاخص دموکراسی منتشر شده توسط مجله اکومونیست. کشورهای قرمز پررنگ دیکتاتوری محسوب می‌شوند مانند ایران، عربستان، سوریه، کره شمالی، میانمار، ترکمنستان و بخش‌هایی از آفریقا. در این کشورها همه (به جزها عربستان) یا از طریق کودتا یا انقلابی تندرو مانند انقلاب ۱۹۱۷ روسیه به قدرت رسیده‌اند.


امروز تمومش کردم دیدم کار کرد گفتم حیفه این دستاورد ملی رو با شما به اشتراک نذارم 

خیلی خوبه به درد میخوره نه روزانه بیشتر بین ما مهندسااااا زیاد کاربرد داره :)

نام ؛مدار اسیلاتور نوسان ساز 


شوخی کردم خیلی هم سخت نیست طراحی این مدار ولی خب از،شما که توقعی نیست که از این سر در بیارید فقط اگه دوست داشتید لطفا بگید به نظرتون این مدار از رو شکل همین  ( قیافه)  به نظرتون چند؟ 


انسان یعنی محدودیت، انسان یعنی ندانستن، در عوض انسان یعنی دارنده عقل

آدم ها در طول مسیر زندگیشون دو نوع هستند :

یک. اونهایی  که نمیدونند چطور مسله ای حل میشه

ولی میرن سراغ راه حل اون و پیشامد افتاده را حل میکنند 

دو . اونهایی که نمیدونند چطور مسله ای حل میشه

و نمیرند دنبال راه حل اون و امورات زندگیشون همونطوری میگذره و میگذره 

از من :)

در آینده برای دومی هم مشکل لاعلاج و وضعیت خیلی حادی  پیش نمیاد ( با توجه به موضوع)

ولی آینده ایده آلی هم در انتظارشان نیست 

+ تعجب نکنید این چی بود نصف شبی، کمی الان جو گیر شدم ترم اولی یه درسی رو بهمون دادن به نام معادلات دیفرانسیل که الحق که این اسم برازنده این چنین درس مفید :| و سنگینی خخ 

ولی منظورم، هیچی الان در حال حل تمرین ها بودم شنبه امتحان کوچکی داریم که دارم پله پله به جواب ها میرسم و متوجه میشم مباحث رو که چی میگن که این حال میده :)) و برام شیرینه 

حرفم به این مساله میاد که اگر من به وقتش پیش نیاز های دیفرانسیل رو خوب تحویل میگرفتن الان به این مصیبت نمیموندم :) که تا صبح باید بیدار باشم 

خوش به حال کسایی که از نعمت عقل بهره مندند خوب چیزیه اگه استفاده کنیم 

ما که نداریم 



وقایع دردناک عاشورا تا بعد از ظهر که هنگامه شهادت امام حسین علیه السلام بود یکسری جنایات را به خود دید و از شهادت امام حسین (علیه السلام) به بعد سرزمین کربلا شاهد فجایع و جنایاتی خاص در مورد اهل بیت پیامبر بود.  سال 61 ه.ق عصر روز دهم محرم لشکر یزید بعد از این که امام حسین (علیه‌السلام) را به شهادت رساند به دستور فرماندهان خود دست به غارت و آتش زدن خیمه‌ها و آزار و اذیت خاندان نبوت زدند. آنها به سوی خیمه‌های حرم امام حسین (علیه‌السلام) روی آوردند و اثاث و لباسها و شتران را به یغما بردند و گاه بانویی از آن اهل‌بیت پاک با آن بی‌شرمان بر سر جامه‌ای در کشمکش بود و عاقبت آن لعنت شدگان الهی جامه را از او می‌ربودند.(1) 

 دختران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و حریم او از خیمه‌ها بیرون آمده و می‌گریستند و در فراق حامیان و عزیزان خود شیون و زاری می‌نمودند. بعد از این اموال اهل‌بیت را با سر و پای و لباس به یغما رفته به اسیری گرفتند. و آن بزرگواران را از کنار پیکر امام حسین (علیه‌السلام) گذراندند. وقتی نگاه اهل‌بیت به کشته‌ها افتاد فریاد کشیدند و بر صورت خود زدند.(2) بعد از به اسارت گرفتن اهل بیت، عمر سعد ملعون در میان یارانش فریاد کشید: چه کسی حاضر است که اسب بر پشت و سینه حسین (علیه‌السلام) بتازد! ده نفر داوطلب شدند و پیکر مطهر امام حسین(علیه‌السلام) را با سمّ اسبان لگدکوب کردند.(3) در عصر عاشورا عمر سعد سر مبارک امام حسین(علیه السلام) را با خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی نزد عبیداله بن زیاد به کوفه فرستاد و سرهای یاران و خاندان او را جمع کرده (که هفتاد دو سر بود) و به همراهی شمر بن ذی‌الجوشن و قیس بن اشعث به کوفه فرستاد.(4) 
 سپس کشته‌های خودشان را جمع کرده و دفن نمودند ولی جنازه بی سر و زیر پای اسبان لگدکوب شده امام حسین (علیه‌السلام) و یارانش تا روز دوازدهم محرم عریان در بیابان کربلا بود تا این که توسط قبیله بنی‌اسد و به راهنمایی امام سجاد (علیه‌السلام) دفن شدند.(5) شب یازدهم محرم را گویا اسرای اهل‌بیت در یک خیمه نیم‌سوخته سپری نمودند در این رابطه در مقاتل چیزی از احوال اهل‌بیت (علیهم‌السلام) نقل نشده ولی می‌توان تصور کرد که چه شب سختی را بعد از یک روز پر سوز و از دست دادن عزیزان و غارت اموال و اسارت و سوختن خیمه‌ها و اهانت‌ها و . داشته‌اند. عمر سعد ملعون در روز 11 محرم دستور حرکت از کربلا به سوی کوفه را می‌دهد و ن و حرم امام حسین (علیه‌السلام) را بر شتران بی‌جهاز سوار کرده و این امانت‌های نبوت را چون اسیران کفّار در سخت‌ترین مصائب و غم و غصه کوچ می‌دهند.(6) شاعر عرب این مصیبت عظما را به رشته نظم در آورده: 
 "یصلى على المبعوث من ."؛ این قضیه بسیار شگفت‌آور است که مردم بر پیغمبر مبعوث که از آل هشام است، تحیت و درود بر روح پاکش می‌فرستند و از طرف دیگر، فرزندان و خاندان او را به قتل مى‌رسانند!!(7) در هنگام حرکت از کربلا عمر سعد دستور داد که اسرا را از قتلگاه عبور دهند. قیس بن قرّه گوید: هرگز فراموش نمی‌کنم لحظه‌ای را که زینب دختر فاطمه (سلام‌الله علیها) را از کنار کشته بر خاک افتاده برادرش حسین عبور دادند که از سوز دل می‌نالید . و امام سجاد (علیه‌السلام) می‌فرماید: . من به شهدا نگریستم که روی خاک افتاده و کسی آنها را دفن نکرده، سینه‌ام تنگ شد و به اندازه‌ای بر من سخت گذشت که نزدیک بود جانم بر آید و عمه‌ام زینب وقتی از حالم با خبر شد مرا دلداری داد که بی‌تابی نکنم.(8) 
(گویا اسرای کربلا را دوبار به قتلگاه می‌آورند، یک دفعه همان عصر روز عاشورا بعد از غارت خیمه‌ها و به درخواست خود اسرا و یک بار هم در روز یازدهم محرم هنگام کوچ از کربلا و به دستور عمر سعد و این کار عمر سعد شاید به خاطر این بود که می‌خواست اهل‌بیت (علیهم‌السلام) با دیدن جنازه‌های عریان و زیر آفتاب مانده شکنجه روحی به اسرا داده باشد.) 
خیمه های سوخته بعد از این که روز یازدهم محرم اسرا را از کربلا به سوی کوفه حرکت دادند به خاطر نزدیکی این دو به هم روز 12 محرم اسرا را وارد شهر کوفه نمودند گویا شب دوازدهم را اسرا در پشت دروازه‌های کوفه و بیرون شهر سپری کرده باشند.


 در اثر تبلیغات عبیدالله بن زیاد علیه امام حسین(علیه‌السلام) و خارجی معرفی کردن آن حضرت، مردم کوفه از این پیروزی خوشحال می‌شوند و جهت دیدن اسرا به کوچه‌ها و محله‌ها روانه می‌شوند و با دیدن اسرا شادی می‌کنند. ولی با خطابه‌هایی که امام سجاد (علیه‌السلام) و حضرت زینب(سلام‌الله علیها) و سایرین از اسرا ایراد می‌کنند و خودشان را به کوفیان و مردم می‌شناسانند و به حق بودن قیام امام حسین (علیه‌السلام) اذعان می‌کنند شادی کوفیان را به عزا تبدیل می‌کنند. 
 در طول مدتی که در کوفه و در میان مردم به عنوان اسیر جنگی حرکت می‌کردند سرها بالای نیزه بود و اسرا در کجاوه‌ها جا داده شده بودند و آنان که خیال می‌کردند اسرا از خارجیان هستند و بر خلیفه یزید عاصی شده‌اند، جسارت و اهانت می‌کردند، عده‌ای هم از نسب اسرا سؤال می‌کردند با این وضع وارد دارالاماره می‌شوند و در مجلس عبیدالله بن زیاد که حاکم کوفه و باعث اصلی شهادت امام حسین، این ملعون جلوی چشم اسرا و مردم با چوب‌دستی به سر مبارک می‌زد و خود را پیروز میدان قلمداد می‌کرد و کشته شدن امام حسین (علیه‌السلام) را خواست خدا قلمداد می‌‌نمود.(9) ولی با جواب‌هایی که از جانب حضرت زینب و امام سجاد (علیهما‌السلام) می‌شنید بیشتر رسوا می‌شد. 


حق الناس شبیه این میمونه که شما همه کارهاتون رو کرده باشید و در فکر رفتن هستید رفتن به طرف رستگاری به طرف هر چیزی که همیشه آرزوشو داشتید و فکر میکردیدهمیشه  اگه یه زمانی چنین روزی برسه و چنین دری باز بشه ما که عاشق چنین جانبازی  هایی هستیم بی درنگ و بی معطلی میریم و خودمونو میرسونیم به قافله عشق و سعادت مند میشیم، چون همیشه تشنه ی راه حق بودیم و دیگه به راحتی آخرین مرحله رو هم که دادن جان هست، فدا میکنید و چیزی نیست که میگذرونیم و تمام.

اما شاید اصلا به این رکن اساسی رستگاری توجهی نکردیم یا بهتر بگم که به نظرمون خیلی مهم نمیومد که

حق الناس از اول و  آخر  های درجه لیاقت ورودمان به  سطوح چنین قافله هایی بهشتی هست

و باید تا جایی که میتونیم این موضوع رو حل کنیم

و خدای نکرده  نرسد آن روزی که اصلا احتمال نداده باشیم که این چند تا ایراد و مشکل پرونده مان   کل ورق زندگیمان را برگرداند و بدبختمون کنه واقعا آرزو میکنم برای هیچ محبی این وضع پیش نیاید خیلی وضعیت بد وسنگینیه که یه موضوع مانع از همه چیز بشه و فقط متحیر بمانیم که چه شد!! چرا ما رو راه ندادن مگر واقعا انقدر این چیز ها مهم بود،  این چیز های به ظاهر کوچیک و روزمره که ما رو نذاره برسیم  و از یاری رساندن و انجام وظیفه به ولیمان باز بمونیم .

فکر کنیم خودمو میگم کوچیک یا بزرگ همینا شاید آخر سر ایراد باشه و بگیرن بدبختمون کنه و نذاره به آرزوی چندین و چند    ساله هایمان  که همون رستگاریه برسیم یه دفعه میگن نمیشه باید برگردید از اون ور هم وقت کمه  زمان محدوده نمیشه رفت جبران کرد و برگشت اون دروازه ای که باز شده زمانش محدوده خیلی محدود

+ اگر شما هم مثل من تو فکرش هستید پس شروع کنید با یه برنامه بلند مدت این موضوع رو تا جایی که میتونید حل کنید کار خیلی سختی هم نیست هر طور مشکل و گره ای باشه راهنما های دین یه راهی رو جلوی پامون میذارن که هم درسترینه و هم بهترین و اینم موند مهمه فکر نکنیم که  هر کی آماده کشته شدن هست دیگه تمومه و امام آخر سر بقیه چیز هارو شفاعت میکنه و حق الناس هم جزء شونه. نه!


+ حال وهوای خودم این چند روز همین بود واقعا وقتی به عمقش بریم خیلی سنگینه خیلی که امام زمانه  خودمان، به صورتمان نگاه کند یا غیر مستقیم به ما برسانند که  ببین این گذشته تو بوده و وقت هم داشتی که حل کنی ولی نکردی شرمنده،نمیتونی بیای ،  

نگید نه اینطوری نیست امام رئوفه

تاریخ گواه حرف منه، خداوند با هیچ کس اخوتی نبسته و ضمانتی نداده


+ ذره ذره جمع شود وانگهی پرونده شود حالا خوب یا بد (از خودم بود)

+ هر چقدر ایرادات پروندمون کمتر  درجاتمون بالاتر

+ اصلا همین اهمیت ندادن به حق الناس و انسان دوست نبودن

باعث میشه که ما اصلا زمان و مکان آن در سعادتی که باز شده رو نفهمیم

 +حق الناس و موضوع رستگاری موضو ع گسترده و مفصلیه، میدانم 


از اینکه در مسیر پیش رو

چه اتفاقاتی خواهد افتاد شاید بتونم بگم هیچ حدسی نمیتونم بزنم 

که اخرش بد تموم میشه یا خوب حتی از فردای این خدمت سربازی

که بگم احتمال میدادم از اول موفق میشم

واقعا هر روز رو دارم میشمارم

روز شماری برای اینکه تموم بشه .

شاید بشه گفت این خان خان اخره

بعد این تکلیف خیلی چیزا معلوم میشه .

 

دوران سربازی

فقط با کمک خودش دارم میگذرونم

 

گاهی میگم این همه اتفاقات پشت سرهم افتاده خیلی یعنی

چرا من هیچ کدومشو اینجا ننوشتم

حداقل اتفاقات سه سال رو ننوشتم .

از این اخری که قراره چند هفته ی دیگه اتفاق بیفته و یه عضو جدیدی وارد خانواده ی ما بشه

اولین بچه ی ما به دنیا بیاد

بچه ی داداشم  :)

اصلا از یه نظر باور کردنش سخته

حس خوبیه

 

 

 

 


به قول اون پسر کوچیک

یوخ اصلا دییمرم  !

چند روز پیش بود که اینو شنیدیم

دوستم( حسن ) ازش پرسید که بزرگترین ارزوت چیه عمو تو این دنیا

یه ذره این طرف و اون طرف نگاه کرد سرجاش یه ورجه وورجه ای کرد و چرخی زد

یه دفعه گفت

نه اصلا اونا نمیتونم بگم

حالا ما گفتیم میگه یه چیزی میخوام یا دکتری پلیسی شم !

گفتیم چرا ؟

گفت یوخ اصلا اونو دییمرم

با یه قیافه ی تو فکر رفته

 با کمی لبخند

انگارا اون کسی که بهش یاد داده بود اومد جلوی چشاش

گفت

 

* دسم اوندا راست گلمز.

با هم تا ظهور

* دسم اوندا راست گلمز

یعنی اگه میگفت میخوام جراح مغز و اعصاب فلان قسمت مغز که امروزه دلیل عمده مشکلات .

من انقدر تعجب نمیکردم

یعنی اگه اونو بگم اونوقت ممکنه براورده نشه درست نیاد

راست گلمز !

منم عقب سایپا قبل خالی کردن وسایل رو درش نشسته بود

وقتی اینو گفت من کلا مثل موج فرکانس رادیو یه دفعه کانالم عوض شد چی !

بقیه با یه خنده بلندی به حسن گفتن بیا تحویل بگیر این جوابو میخواستی بشنوی

یعنی همینطوری یه چیزی میخواستی بپرسی وقت بگذرونی اینم جوابت

من ولی واقعا تعجب کردم

نمیدونم شاید هم برای من عجیب بود

 تا به حال اصلا اینطور جوابی نشنیده بودم توجه نکردم که بقیه دارن میخندم تنها سوالم این بود که علتش چیه ؟

بعد تموم شدن خنده ها موندیم که این چی گفت چطوری !

حسن که کنار من تکیه داده بود برگشت به من گفت

سینا منظوره بودی که براورده اولماز هااا

گفتم اره :)

شاید نهایت 8 سالش بود تو راه مدرسه سر راهش رو گرفتیم باهاشون یه خوش وبشی کنیم زیاد بودن

که فکر میکرد ما (با لباس های نظامی و بسیج سازندگی)  اومدیم برای همیشه اینجا تو روستاشون کار کنیم امار همه چی رو هم داشتن از کی اومدیم کجا داریم کار میکنیم کدوم ماشینا مال ماست ! 

نزدیک جایی که بچه های بسیج حاشیه شهر( محمد اباد ) برای یه یه مسجد کار میکردن

+دقیق یادم نیست دو روز پیش بود یا بیشتر که سایپا رو بار زدیم برداشتم رفتم تقریبا دیگه حاشیه شهر بود جایی که این اواخر چهره اش بهتر شده اسفالت اومده بود اب و برق دیگه همشون داشتن .

جالب بود

وقتی که حتما لازم بوده .

 

راستی لوازم تحریر انقدر گرون شده بود ما خبر نداشتیم

اصلا باور کردنی نبود مداد رنگی 12 رنگ

54 هزار تومن

کمی از اون پایین تر 40 تومن

واقعا اینطوریه یا من درست نخوندم ؟


سخته اما تلاش خواهم کرد 

چه بشه یا نشه 

نمیتونم از فکرش بیرون بیام حتی یک روز 

اصلا قابل توضیح نیست 

درست از وقتی که اولین بار پیداش کردم 

با اون سبک و نکته هایی که دیدم که فکرم بود

حتی نحوه ی پیدا کردن رو هم اونقدر فکر کردم تا یادم اومد 

تو سکوت بدون هیچ هیاهو میدونم که باید اخرش رو بدونم باید پیداش کنم 

به اراده ی و برنامه خودم باشه همین الان اما 

به خواست خدا و پی ریزی او باشه باید مدت محدود رو هم اینجا صبر کنم 

هر چند مبنا و فرض خودم اینه که یک طرفه ست. 

و هیچ چی معلوم نیست

 

+وضع چند مجهولی فرض حداقل ها اینجا برای خودم پدید آوردم 

برزخ 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

imagination for a rainy day Behaviour Analysis تحلیل رفتار نماینده شرکت امرن ژاپن علم و دانش ناز چت | چت ناز | ادرس جدید ناز چت naz Carlos تاپ فیلم هر چی کی بخوای فروش انواع لاستیک سنگین